وقتی شهر نفس نمی‌کشد!

به گزارش مشرق، رمان رهش در نه فصل به نگارش درآمده است. رمانی که تلاش می‌کند شهر را با آسیب های جدی‌اش در حوزه زیست محیطی به تصویر بکشد. این رمان موضوع خود را در خانواده‌ای سه نفره دنبال می‌کند. زن(مالیا) و مردی(علا) که صاحب فرزند پسری(ایلیا) هستند که دچار نوعی عارضه ریوی است. مرد جویای نام و شهرت است و زن دقیق در جزئیات شهر و محله و پرحسرت و نگران درباره شهر و فرزندش است.

تنشی که میان خواسته‌های زن و مرد داستان وجود دارد، به مثابه انعکاسی از شهری است که آنها در آن زندگی می‌کنند. شهری که دیگر شبیه شهر کودکی‌های زن رمان نیست. شهری که تمایل دارد درخت‌ها را قطع کند و حیاط و حوض را از خانه‌ها بگیرد و بلندتر بشود و البته مجهزتر و مدرن‌تر. در کنار خانواده سه نفره رمان، شخصیتی به نام فرازنده وجود دارد. او در رمان به خوبی این بخش از تغییر در شهر را نمایندگی می‌کند. شخصیت علا حامی این نوع تغییر و نگرش درباره شهر است. در مقابل مردی دیگر به نام ارمیا وجود دارد که حامی طبیعت است و درست نقطه مقابل علا و فرازنده است.
جفت‌هایی در رمان وجود دارند که هرکدام نماینده تفکر و منشی هستند که مفاهیم مهمی را به ذهن متبادر می‌کنند.

جفت علا و فرازنده
علا (او در رمان معاون شهرداری است و اصالتا روستایی است) و فرازنده (مردی که ساخت و سازهای بزرگ انجام می دهد و به شهر به عنوان امکانی برای ثروت‌اندوزی نگاه می‌کند)، این مردان نقش جفت موافقی را بازی می‌کنند که به دنبال تغییر و پیشرفت هستند. به دنبال این هستند که شهر را مال خود کنند. هر دو به نوعی تاجر هستند و منافع شخصی و مالی‌شان بر هر چیز دیگر برتری دارد.


جفت مالیا و ایلیا
جفت مالیا و ایلیا، خواهان ثبات و آرامش هستند. مالیا، زن رمان می‌خواهد مادر و همسری نمونه باشد. از طرفی نمی‌تواند نسبت به تغییراتی که در شهر و اساسا محل سکونتش داده می‌شود بی‌اعتنا باشد. تقلاهای او در رمان ظاهرا بی‌نتیجه است. ایلیا نیز فرزندی است که نیاز به حمایت و پرستاری دارد و بیش و پیش از همه نیاز به هوای پاک دارد. مالیا نقش حمایتگر و ایلیا نقش قشر آسیب‌پذیر را در رمان نمایندگی می‌کنند. هر دو نماد خانه و خانواده هستند. خانه‌ای که تلاش می‌کند امن باشد و خانواده‌ای که هر چند به نظر از هم پاشیده شده است می‌خواهد خود را احیا کند.

جفت علا و مالیا
جفت علا و مالیا نیز از جفت های برجسته رمان هستند. علا مردی روستایی است که از روستا گریزان است و شهر را با همه بزرگی و تغییراتش دوست دارد. مردی که خواهان پیشرفت در شغلش است. دوست دارد همسرش طوری رفتار کند تا به موقعیت او لطمه‌ای وارد نشود، مردی که فرزندش را نمی‌پذیرد. بیماریش را آشکارا به گردن همسرش می‌اندازد و می‌گوید در فامیل آن ها هیچ‌کس سابقه بیماری ریه‌ای نداشته است.

مردی که پدر است اما در برخی مواقع پدرانه رفتار نمی‌کند:
« همه با هم می‌رویم. ایلیا هم می آید.
جلو محمدزائر نق می زند.
اگر یه هو سرفه‌اش گرفت چه؟ قشنگ نیست جلو مردم.
می‌خواهی بگذارمش تو فریزر! بچه ماست؛ با یک بیماری که شاید ما بهش داده باشیم.
من که بهش نداده ام. توی فامیل ما هیچ کس سابقه بیماری ریه ندارد!» (امیرخانی،1396 :35)

مردی که در نهایت خانه را ترک می‌کند. رابطه آشفته این زن و مرد از همان سطرهای ابتدایی رمان به تصویر کشیده می‌شود. وقتی که آخرین یادگاری‌شان می‌شکند:

«وقتی علا آخرین سفال لاله جین همدانم را سردست بلند کرد، فهمیدم که قرار است خبری بشود. زمین که خورد بهش گفتم:
خیلی هم خوب شد. این آخرین یادگاری اردوی معماری ما بود تو دوره دانشجویی! حالا دیگر هیچ خاطره ای نداریم که ببنددمان به هم.
فریاد می‌کشد:
بده چینی بند زن بندش بزند....واردی که؟
زیر لب می‌گویم کار از بندزدن گذشته است. جلو می‌آید. با دستش می‌خواهد چانه‌ام را بگیرد. سرم را عقب می‌کشم. نه به خاطر ترس به خاطر تماس.» (امیرخانی،1396 :8)
مالیا اما زنی است شهری که در خانه‌ای بزرگ زندگی کرده و مانند تمام مادران خانه برایش نماد امنیت و آرامش است. عشقی بی‌دریغ و نگرانی مدام برای فرزندش دارد. بی‌اعتنا به موقعیت شوهرش در شهرداری است و می‌خواهد کاری کند که برای فردای فرزندش بهتر شود. او زنی است که می‌جنگد و می‌خواهد تغییراتی انجام بدهد که برای علا ارزشی ندارد. زنی که به زنانگیش شک می کند. زنی که می ترسد اما می جنگد و منتظر است. جفت علا و مالیا، مفهوم امنیت را نمایندگی می‌کنند. اما با دو معنای متفاوت. علا امنیت را در ارتقای شغلی می‌داند و مالیا در حفظ خانه و خانواده.

جفت ارمیا و سردار
ارمیا و سرداری که معاون بسیج است و به مالیا کمک می‌کند، جفتی هستند که به‌رغم شهر دودگرفته و دنیای مدرنی که بر پایه منفعت شخصی بنا شده هنوز هم به دیگران و درخواست‌هایشان توجه نشان می‌دهند. جفتی که منجی‌بودن را نمایندگی می‌کنند. یکی در سازمان دولتی این نقش را عهده دار است و دیگری در طبیعت این نقش را ایفا می کند. ارمیا و سردار، نوید امیدی هر چند کم جان را در رمان رهش هستند.

ویژگی برجسته رمان رهش دغدغه شهر در دنیای امروزی است. این موضوع مهم و قابل اعتناست. اما آیا رهش از پس اجرای این موضوع مهم برآمده است؟ به نظر می‌رسد رهش توانسته است مخاطب را در فضایی تازه و شهری قرار دهد و متوجه تفاوت‌ها و تبعیض ها و نابرابری‌هایی کند که قبلا هم می‌دانسته. رهش حالا در قالب رمان موضوعات مورد نظرش را در سایزی کوچک شده و در محیطی خانوادگی نشان می‌دهد و تصویر مشکلات و تاثیراتش را در زندگی خانوادگی مالیا و علا و فرزندشان ایلیا به تصویر می‌کشد.
در ادامه به سه جنبه برجسته در رمان اشاره خواهم کرد:

نخست: دغدغه نگارش رهش
در فصل نهم و انتهایی رمان، معنای رهش و تاکید بر موضوع و نگاه نویسنده با تکرار بیان شده است. به نظر می رسد این میزان از تایید و تکرار برای مخاطب آزاردهنده باشد:
« انگار که شهر قطعه قطعه شده باشد... وارونه شده باشد...
ر...
ه...
ش...
ارمیا فریاد می کشد:
پریدیم...پرش...
می گویم:
رهیدیم...رهش...» (امیرخانی،1397 :185).
«به بابا می گویم ما این بالایی... بالای شهر...ش...ه...ر... بابا می خندد و از جایی سبز می‌گوید: ر...ه...ش...انگار صدا به دیواره‌ای خورد و برگشت. ش...ه...ر... رفت و ر...ه...ش...برگشت.» (امیرخانی،1397 :187).
«برایش با صدایی زیر می خوانم:رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد، صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد.» (امیرخانی،1397 :187).
رهش...عجب نام خوبی است برای ایربرن شدن و از زمین بلند شدن...» (امیرخانی،1397 :187).
آیا نویسنده نگرانی بدفهمی خواننده بوده است؟ آیا مخاطب نمی‌توانست این سه حرف را به گونه‌ای دیگر تحلیل کند؟ آیا در رمان به اندازه کافی دغدغه وضعیت شهر مشخص نبود؟

دوم: فصل ششم و صدای صفورا در رمان
رمان رهش از زبان و زاویه دید مالیا روایت می‌شود. این زن موقعیت دو گانه مادری و همسری را به سختی ایفا می کند و نگرانی‌های زیادی دارد. درباره شهر و فرزندش و آینده زندگی زناشویی‌اش نگران است. این نگرانی در همان صفحات اولیه رمان مشهود است. مالیا در قسمتی از رمان که موفق هم بوده درباره این اینکه آیا زن است از خود پرسش می‌کند و درواقع نوعی تحلیل از حضور خودش در خانواده و جامعه دارد. با آوردن این سئوال که «زنم آیا من؟» در چند فصل از رمان تحلیل‌های مالیا ارائه می‌شود. اما متاسفانه به ناگاه مخاطب صدای صفورا را در فصل ششم می‌شنود که با همان ادبیات مالیا از خودش می‌پرسد «زنم آیا من؟» به اعتقاد نگارنده صفورا که منشی فرازنده است در لابه­‌لای رمان به اندازه کافی معرفی شده است. فصل ششم به منطق و یکدستی روایت رمان، لطمه می‌زند. انگار که این فصل از جایی دیگر به بقیه فصل‌ها الصاق شده است. به نظر می‌آید بعد از خواندن این فصل خواننده از خود بپرسد: آیا با حذف این فصل خللی در روند رمان پیش می‌آید؟ به اعتقاد نگارنده پاسخ سئوال منفی است. دو بخش از روایت مالیا و صفورا را در ادامه آورده می‌شود تا تشابه صدای درون این دو زن مشخص شود:
«زن م آیا من؟ نمی‌دانم. جوری که علا به من می‌نگرد، زن نیستم؛ دیواری هستم روبه روی مسیر پیشرفت شغلی. جوری که پزشک بیمارستان اختر به من نگریست، زن نیستم؛ راننده‌ای هستم عصبی که هنوز فرهنگ استفاده از پارکینگ اختصاصی را فهم نکرده است.» (امیرخانی،1396 :89)
« زن م آیا من؟ زن نیستم. زن همین است که دولا نشسته است کنار در ویلایی و مواظب فرزندش است. زن همین است که شوهرش شغلی خوب دارد در شهرداری، جوری که فرازنده هم مجبور است به او احترام بگذارد. زن اوست. من زن نیستم.» (امیرخانی،1396 :125).

سوم: رهش رمانی است با صدای زنانه و با اقتداری مردانه!
رمان رهش از زاویه دید مالیا بازگو می‌شود. در سراسر رمان صدای مالیا را بیشتر و برجسته‌تر می‌شنویم. این مالیاست که می‌خواهد کاری برای شهر و محله‌شان بکند. این مالیاست که نقش حمایتگری همه جانبه را برای فرزندش دارد اما در نهایت اقتدار مردانه در رمان پیروز است. به این معنا که این ارمیاست که می‌تواند به مالیا و ایلیا چهره دیگری از شهر رو به افول را نشان بدهد و این سردار است که می‌تواند به درخواست مالیا توجه نشان بدهد و به او کمک کند و اساسا این شهردار است که به مالیا می‌گوید او را در جهت رسیدن به خواسته‌اش حمایت می‌کند و پروژه‌ای مشخص را به او پیشنهاد می‌دهد.

در واقع رهش با مردانی در نقش‌هایی سازنده و مخرب دوره شده‌اند. مردانی که در نهایت همان‌ها می توانند تخریب همجنسانشان را سر و سامان بدهند. مالیا شخصیتی است کنشگر. او زنی منفعل نیست؛ اما مالیا بدون مردان نمی‌تواند کاری انجام بدهد. رمان در نشان دادن ساختار مردانه جامعه و نقش کلیدی مردان در تصویر تازه ای که از شهر می سازنند به خوبی موقعیت فرادست مردان و فرودستی زنان را نشان داده است.

این موضوع گرچه حقیقت جامعه است اما نتوانسته است در رمان به حضور مالیا مفهوم منحصربه فردی ببخشد. آیا مالیا قهرمان و موتور پرقدرت حرکتی است که باید در شهر اتفاق بیافتد؟ نمی‌توان جواب قاطع مثبت و یا منفی به این پرسش داد چراکه همان‌طور که قبلا اشاره شد مالیا بدون کمک و حضور مردان رمان نمی تواند کاری را که می‌خواهد به سرانجام برساند. از طرفی قهرمان بودن برای مالیا به نظر بی‌اهمیت می رسد اما در هر حال قهرمان رهش، مردان آن هستند.

نکته: حضور نویسنده در رمان رهش محسوس است
آیا ارمیا مخاطب را به یاد نویسنده نمی‌اندازد؟ به نظر می‌رسد ارمیا، خود نویسنده است. مردی که چهل‌سالگی را رد کرده است و قالیچه سلیمان دارد(علاقه‌مند به پرواز است) و کتاب می‌خواند و شیر جانورهایش سینه ایلیا را بهبود می‌بخشد و نویدی است برای مالیا و ایلیا. مردی که نشانه‌ای از طبیعت است. شاعر مسلک و صبور. فهمیده و منطقی.حضور نویسنده(حضور شخصیتی نزدیک به شخصیت نویسنده)در رمان و یا هر اثر هنری نمی تواند نقطه ضعف به شمار بیاید! در رمان رهش ارمیا منجی خانواده ای است که زن در آن تنهاست و از طرف شوهرش درک نمی شود. فرزند در آن بیمار است و وضعیت سلامتیش نگران کننده است.

رمان رهش نوشته رضا امیرخانی از سوی انتشارات افق در 200صفحه با قیمت پشت جلد 18000تومان منتشر شده است.

*خبرگزاری کتاب ایران

برچسب ها:

فرهنگ و هنر