دفتر زندگی اش را که ورق می زند جز تاریکی و سیاهی، نمی یابد تا مطرح کند.
کمتر از یک ماه است که پا در کمپ گذاشته تا با ترک افیون از دنیای تیره و تاری که در آن گرفتار بوده است فاصله گیرد. چهره اش به هم ریخته است و رنگ به رخسار ندارد و به قول هم تختی هایش، خیلی تابلوست.
«اعظم» می گوید: 27 سال دارد و از زمانی که چشم باز کرده و دست چپ و راستش را از هم تشخیص داده با مواد مخدر آشنایی کامل داشته است.در خانواده ما همه اهل اعتیاد هستند و مواد مخدر به وفور یافت می شود. با لبخندی تلخ ادامه می دهد: از درس و مدرسه نپرسید چون تا کلاس پنجم بیشتر نخوانده ام زیرا همین اعتیاد سبب شد تا پروندهام را زیر بغل بگیرم و برای همیشه از درس و کتاب خداحافظی کنم.
هر چه به یاد می آورم زندگی من و خانواده ام در بدبختی بوده است چون مواد مخدر سبب شد رنگ آسایش را به خود نبینیم. همیشه استرس داشتیم که ماموران می آیند و دستگیر می شویم و تا حالا سه بار به زندان افتاده ام اما درس عبرت نشده است.وقتی می پرسم که زندان، شما را از اعتیاد و دیگر جرایم دور نکرده است؟
سری تکان می دهد و می گوید که این موضوع هیچ وقت سبب نشد از زندگی سیاهی که برای خود ساخته بودم دور شوم. نمی دانم شاید اطرافیان سبب شدند، یک گل در میان انبوهی از زباله چندان دوام نمی آورد مگر ...آن قدر در منجلابی که با مواد مخدر برای خودمان درست کرده بودیم غرق بودیم که فرصت فرار از سیاهی ها را نداشتیم.
وقتی مواد را از مادرم می گرفتند من یا برادرم به گردن می گرفتیم تا به زندان نیفتد اما قاضی متوجه بود و مادرم و خودم روانه زندان می شدیم.اعظم، آن روی سکه زندگی خود را هم تعریف می کند و میگوید: تا حالا چهار بار ازدواج کرده ام. می دانید چرا دوستانم می گویند چهره من تابلوست چون در نوجوانی و زمانی که فقط 18 سال داشتم به دلیل اعتیاد و تامین هزینه های آن دست به هر کاری می زدم و وقتی در شهر تابلو شدم به دیگر استان ها رفتم و کارم برای 9 سال همین بود تا خرج خماری ام را تامین کنم و شاید تنها نقطه قوت کارم این بود که هیچ وقت سراغ مواد مخدر صنعتی نرفتم.
او خیلی دوست ندارد از روزهای سیاه زندگی اش بگوید و سر بسته حرف می زند. حرف زدن از آن زجرش می دهد. در این سال ها همه آن هایی که با من ارتباط داشتند فقط سوء استفاده کردند البته خودم چهار بار ازدواج کردم تا به اصطلاح، طرف های مقابلم را تیغ بزنم.وقتی از او می پرسم زندانی شدن، سبب تربیت نشد پس چرا کمپ را انتخاب کردی؟
می گوید: دیگر خسته شده بودم. وقتی به سرنوشت شوم خودم فکر می کنم می بینم همه آن از همین اعتیاد لعنتی شروع شد در نتیجه تصمیم گرفتم با پای خودم برای ترک اقدام کنم و حالا هم 21 روز پاکی را تجربه می کنم البته هنوز خانواده ام در همان سیاهی اعتیاد دست و پا می زنند و من تاوان ندانم کاری های پدر و مادرم را پس می دهم.برای آینده چه برنامه ای داری؟
با شنیدن این سوال سری تکان می دهد و میخندند و ادامه می دهد: با پرونده ای که از قبل در این شهر دارم هرگز نمی توانم این جا زندگی کنم و قصد دارم بعد از پاکی کامل به استان دیگری بروم چون در حقیقت خانواده ام که هم دوست و هم ابزار مصرف هستند اگر کنارم نباشند بهتر است.