آنقدر با عجله لباسهایشان را عوض میکنند که انگار الان است از مسابقه جا بمانند. شلوارهای هر پنج نفرشان مشکی است و رنگ تاپ را با کتانیهایشان ست کردهاند. پروانه هم با تیپ سودابه مربی باشگاه هماهنگتر است.
چهارمین سال است که دخترها به این باشگاه میآیند، هفتهای سه مرتبه و تقریباً بیشتر جلسهها را تا همین حد هماهنگ لباس میپوشند. با دخترهایی که سانس قبل اینجا بودند خیلی فرق دارند؛ آنها برای بیرون رفتن از باشگاه عجله داشتند و به خودشان رسیده بودند، اما اینها برای وارد شدن.
چند دقیقهای تا شروع کلاس باقی مانده و سودابه مشغول انتخاب موزیک برای تمرینهای این جلسه است. سراغش میروم و در مورد شاگردهایش میپرسم و البته دلیل این همه عجله آنها را. با صدای بلند میزند زیر خنده و میگوید: «بچههای من شدهاند سوژه! آنهایی که داشتند میرفتند عجله داشتند تا زودتر به محل کارشان برسند و کسری نخورند و این دخترها که هنوز کلاسشان شروع نشده برای آینه این طوری عجله میکنند.»
با اشاره دست لیلا را خبر میکند و به او میگوید بیا خودت توضیح بده که چرا یکجوری برای آمدن توی کلاس عجله میکنید که انگار جنگ است! لیلا خیلی جدی جواب میدهد: «تا کسی جز خودمان توی صف اول نباشد. شاید برای شما خنده دار باشد ولی این موضوع برای ما خیلی مهم است تا حدی که خود من تا حالا با چندتا از دخترهایی که جای من را گرفتهاند بحثم شده.»
جایی که این پنج دوست میایستند، روبهروی آینه سرتاسری باشگاه است. چون از شاگردهای قدیمی هستند ایستادن جلوی آینه باشگاه را حق خودشان میدانند. به قول پروانه اینطوری حواسشان بیشتر به خودشان است و اگر آخر هفتهها در خوردن زیادهروی کرده باشند بهتر متوجه تغییر سایزشان میشوند. اما اگر دیر برسند و صف دوم قسمتشان شود دید خوبی به آینه کلاس ندارند و از این بابت کلافه میشوند.
دخترهای سانس قبلی میگفتند تناسب اندام برایشان از نان شب واجبتر است و به خاطر اینکه هم صبحها خوب بخوابند هم در طول روز فرصت ورزش کردن داشته باشند، فقط جایی مشغول به کار میشوند که نیروی پارهوقت بخواهد و البته در باشگاهی ثبت نام میکنند که حمام تر و تمیز داشته باشد و به محل کارشان هم نزدیک باشد. برای رفتن هم عجله میکردند چون امروز صف حمام شلوغ بود و نسبت به روزهای دیگر با تأخیر حاضر شده بودند. اما سودابه از باشگاهی تعریف میکند که قبلاً آنجا تمرین میداده: «سانس اولش ساعت 6 صبح بود.
دخترهایی که ساعت کاریشان 8 صبح بود خیلی از این سانس استقبال میکردند. هم به فکر تناسباندام شان بودند هم نمی خواستند از کار و زندگی جا بمانند برخلاف خیلیها که کارهای روزانه را بهانه میکنند و در برنامه هفتگیشان جایی برای ورزش نمیگذارند اما خوشبختانه من کلی شاگرد قدیمی دارم که برای ورزش کردن زمان میگذارند.»
کلاس با «بزن بریم» سودابه شروع میشود. این پنجمین سانس است که تمرین میدهد، اما در چهرهاش خبری از خستگی و بیحوصلگی نیست. عاشق این کار است و فکر اینکه از راهی جز ورزش پول در بیاورد برایش مثل کابوس میماند. با دخترها رفیق است، اما برای درست انجام دادن تمرینها با کسی شوخی ندارد. آن هم تمرینهای ورزش «زومبا ایروبیک» که حسابی از آدم انرژی میگیرد و از موی سر تا نوک انگشتهای پا را به حرکت وا میدارد.
سارینه حتی از یک حرکت هم جا نمیماند. عین این چهار سال را منظم آمده کلاس به غیر از یک هفتهای که بعد از فوت مادرش حال و حوصله هیچ چیزی حتی ورزش را نداشته. نگاهش را برای لحظهای از آینه برنمیدارد. خیس عرق شده، اما دست بردار نیست. دو ماه مانده تا عروسیاش. هرطور شده باید سایزش بشود 38. با اینکه سایز خودش 40 است رفته یک لباس عروس گران قیمت سایز 38 خریده تا انگیزهاش برای کاهش وزن چند برابر شود.
لیلا هم مثل سارینه خیلی جدی تمرین میکند. قبل از شروع کلاس دخترها دورهاش کرده بودند معلوم بود چند وقتی هم را ندیدهاند. تابستانها یکی از منظمترین شاگردهاست و زمستانها یکی از بینظمترینشان. هیچ دلیلی هم برای این کار ندارد جز اینکه چون روزهای زمستان کوتاه است، دلش میخواهد وقتی تاریک میشود کنار شومینه خانه بنشیند و چای بخورد. چیزی که برای سمیه اصلاً معنا ندارد. او ساکن شرق تهران است، اما در این 4 سال فقط 4 جلسه غیبت داشته آن هم برای شرکت در مجلس ختم. تحت هر شرایطی به باشگاه که حوالی میدان فاطمی است میآید. حتی اگر لازم باشد مرخصی میگیرد یا از میهمانی بزند:
«عشق به ورزش یک طرف و خوشخوراک بودن من یک طرف دیگر. غذا خوردن برایم لذتبخشترین کار دنیاست. اگر به هر دلیلی از غذا خوردن منعم کنند میمیرم چون من از خوردن سیر نمیشوم، فقط وقتی از خوردن دست میکشم که خسته شوم. برای من تناسب اندام جزو اولویت نیست، ورزش حالم را خوب و روحیهام را شاد میکند برای همین به غیر از این باشگاه، روزهای زوج هم توی یک باشگاه دیگر بدنسازی کار میکنم. فقط جمعهها خبری از ورزش نیست.»
اینها را سمیه میگوید که از ترس چاق شدن بیخیال ورزش نمیشود. البته یکی از پر انرژیترینهای کلاس است. چند سال پیش در اثر یک خطای پزشکی نزدیک به یک ماه تحت مراقبتهای ویژه بوده و دکترش او را از تحرک زیاد منع کرده اما دستبردار نیست تا جاییکه به قول دکترش سمیه که بقیه او را سُمی صدا میکنند معادلههای پزشکی را برهم زده.
بیانصافی است اگر بگویم فقط اینها دلیلی است که دخترها با این همه ذوق و جدیت تمرین میکنند. جو باشگاه خیلی شاد است و سودابه خوب میداند چطور کلاس را دست بگیرد تا حرکات، خستهکننده نشوند. در انتخاب موزیک هم خیلی حرفهای عمل میکند و برای هر بخش از تمرینها آهنگهای خاص پخش میکند. این را میشود از صحنههایی فهمید که در باشگاه توجهات را جلب میکند. یکی از دخترها که اسمش پریساست با اینکه دستش را گچ گرفته دارد تمرین میکند. یکی هم که باردار است و امیدوار که بتواند تا ماههای آخر ورزش کند. تازه دختر کوچکش را هم با خودش آورده تا مثل مادرش به ورزش علاقهمند شود، اما دخترک دورتر از بقیه روی صندلی نشسته و چشم از مانیا و پروانه برنمیدارد. هرچند دقیقه یکبار هم حرکتهای آنها را تقلید میکند.
مانیا و پروانه حرکتها راخیلی درست و دقیق انجام میدهند. از شاگردهای قدیمی و پروپاقرص هستند و از کلاسهای سودابه به عنوان یکی از شلوغترین کلاسهای این باشگاه یاد میکنند برای همین میگویند: «اگر یک روز سودی از این باشگاه برود، با او میرویم؛ هر باشگاه دیگری که برود. خیلی حواسش جمع است و مراقب اینکه بچهها حرکتی را اشتباه انجام ندهند. برخلاف خیلی از مربیها که فقط توی کلاس راه میروند، از اول تا آخر کلاس با بچهها تمرین میکند. البته این برای تازه واردها سخت است چون به راحتی از پس حرکتهای سخت و پیچیده سودابه برنمیآیند ولی کمکم عادت میکنند.»
با وجود این، همه تغییرات در سبک زندگی جوانهای امروز، اینکه هنوز دخترهای جوانی هستند که برای تناسب اندام و حفظ سلامت بدن به جای رفتن سراغ جراحیهای زیبایی پرهزینه و داروهای لاغری که این روزها بازارشان حسابی داغ است، برای چند ساعت ورزش در باشگاه هزینه و برنامهریزی میکنند اتفاق خوشایندی است.