ترک تحصیل برای ازدواج و قاچاق

5c474a27d51c4_2019-01-22_20-21
شهرستان راسک و سرباز چند سالی است سکوی نخست ترک تحصیل در کشور را از آن خود کرده و خیال پایین آمدن هم ندارد.

این منطقه بزرگ در سیستان و بلوچستان با جمعیت ۱۹۰ هزار نفری با جذب ۱۰۵ درصدی دانش آموزان در مقطع ابتدایی، بالاترین نرخ ثبت‌نام کشور را هم دارد. اما این جمعیت بزرگ هرچه به مقاطع بالاتر می‌روند دچار ریزش می‌شوند و بسیاری از پسران و دختران تا ۱۳- ۱۲ سالگی ترک تحصیل می‌کنند. سرنوشت دخترها ازدواج است و سرنوشت پسرها  کار، حتی کار قاچاق سوخت!

عبدالله برهانی، مدیر آموزش و پرورش منطقه راسک و سرباز دلایل ترک تحصیل دانش‌آموزان راسک و سرباز را فقر و نداری، ازدواج زود هنگام دختران و شغل‌های کاذبی همچون قاچاق سوخت می‌داند. به عقیده او نبود مدارس شبانه‌روزی در بخش و دهستان‌های این منطقه ۱۰ هزار کیلومتری یکی دیگر از دلایل بی‌انگیزگی دانش‌آموزان برای ادامه تحصیل است.

وی می افزاید:«متأسفانه از نظر سامانه سوادآموزی بالاترین نرخ بی سوادی هم متعلق به منطقه ماست. باید گفت شهرستان سرباز بالاترین بی سوادی و ترک تحصیل را در استان و حتی کشور دارد. طبق آخرین سرشماری باید در سال ۹۷، ۲هزار و ۲۵۰ نفر را تحت پوشش سوادآموزی می بردیم که از این تعداد هزار و ۷۱۰ نفر را توانستیم جذب کلاس‌های سوادآموزی کنیم. ما برای تشویق اهالی برای بازگرداندن فرزندان‌شان به تحصیل فعالیت‌های بسیاری انجام داده‌ایم ولی موفقیت‌آمیز نبوده است. به عنوان مثال من و چندتن از مدیران آموزش و پرورش راسک و سرباز و کلات به روستاها و حتی مقابل خانه‌ها رفته‌ایم برای اینکه بتوانیم رضایت خانواده‌ها را بگیریم تا اجازه بدهند فرزندانشان به مدرسه بازگردند ولی حرف اهالی این است که توان تأمین هزینه بچه‌هایشان را ندارند و نیاز دارند نا پسران شان کار کنند. متأسفانه وضعیت برای دختران اسفبارناک‌تر است و باید ازدواج کنند.

هنوز پشت لبش سبز نشده که نشسته پشت رل، آن هم پشت وانتی با ۲ هزار لیتر گازوئیل! «حفیظ‌ الله» را در تنگه میلک نزدیک مرز پاکستان می‌بینم. پشت چند وانت نیسان و تویوتا در انتظار است تا از تنگه‌ای پر دست‌انداز با سنگ‌هایی که گذر از آنها گاهی ماشین را چپه می‌کند، رد شود. چند هفته پیش وانتی درهمین تنگه چپ کرد و راننده چیزی نمانده بود جانش را از دست بدهد.

حفیظ‌ الله نوجوان ۱۴ ساله‌ای است با قدی متوسط، چشمانی روشن، موهای سیاه و پرپشت و بلندی که گوش‌هایش را گرفته با لباس شیری رنگ بلوچی. او برای رسیدن به تنگه میلک ۶ ساعت در راه بوده و برای ادامه راه و عبور از دره و رودخانه‌های خشک شده و کوه‌هایی با پرتگاه‌های دلهره‌آور ۱۴ ساعت دیگر راه دارد. تا مرز ۲۰ کیلومتر بیشتر راه نیست ولی رفت و آمد در این منطقه بیشتر شبیه به کابوس است.

حفیظ‌ الله برای چند دقیقه بعد ازعبوراز تنگه میلک همراه با چند راننده دیگر کنار می‌زنند تا چای بنوشند و برای چند دقیقه‌ای خستگی درکنند و به راهی که هنوز کمرش خم نشده ادامه دهند. از او می‌پرسم تا چندم درس خوانده؟ می‌گوید تا دوم راهنمایی و از یکی دو سال پیش ترک تحصیل کرده. ترک تحصیل در مقطع راهنمایی در این منطقه آنقدرها عادی به نظر می‌رسد که نیازی به توضیح نمی‌بیند.

ازاو می‌خواهم بگوید برای چه ترک تحصیل کرده است؟ می‌گوید: «پدرم کشاورز بود. از ۲ سال پیش که دیگر هیچ بارانی نبارید و چاه‌ آب‌مان خشک شد خانه‌نشین شد. ۳ برادر و ۴ خواهر دارم. من و برادر بزرگترم با ماشین این و آن، کار می‌کنیم و بارشان را به پاکستان می‌بریم. اگر من و برادرم کار نکنیم خانواده‌ نانی برای خوردن ندارد. پدرم هم رانندگی بلد نیست وگرنه او هم می‌آمد و گازوئیل‌کشی می‌کرد.»

- دوست داری درس بخوانی؟

- راستش را بگویم نه. برای درس خواندن باید پول داشته باشی و تازه بروی دانشگاه و بعد از آن باید دنبال کار باشی... ولی من بدون اینکه دیپلم بگیرم و سربازی بروم الان دارم ماهی یک میلیون و نیم پول درمی‌آورم. اگر خودم ماشین داشتم که بیشتر پول درمی‌آوردم.

- بچه‌های دیگری هم می‌شناسی که ترک تحصیل کرده باشند؟

- تا دل‌تان بخواهد آدم می‌شناسم. روستای خودمان از یک کلاس ۱۵ نفره، ۸نفرمان ترک تحصیل کرده‌ایم و همگی توی این کار هستیم. بعضی‌ها شاگرد راننده هستند و بعضی هم مثل من رانندگی می‌کنند.

راننده‌هایی که من و این نوجوان ۱۴ساله را دوره کرده‌اند بیشترشان کم سن و سال هستند. بزرگ‌ترین آنها یونس ۱۹ساله است. هر ۶ تایشان تا پنجم بیشتر درس نخوانده‌اند. می‌گویند بخاطر فقر و نداری مجبور به ترک تحصیل شده‌اند.

در طول مسیر که بسوی مرز می‌روم دست‌کم از هر ۱۰ ماشینی که در رفت و آمدند راننده یکی از آنها نوجوانی است که سنش به زور به ۱۵ سال ‌برسد. کودکانی که ندانسته وارد شغلی شده‌اند که مثل سایه مرگی است که هر روز و هر شب در تعقیب‌ آنهاست. اگر در طول راه غفلتی کنند یا خواب‌شان ببرد، آتش آنها را تا بن استخوان می‌سوزاند.

مرد بلوچی که در این سفر همراهی‌ام می‌کند، می‌گوید: «بیشتر جمعیت راسک و سرباز و پیشین روستایی هستند و از زمانی که خشکسالی شدید و شدیدتر شد، مردم چاره‌ای ندارند جز قاچاق سوخت. بعضی از خانواده‌ها بچه‌هایشان را مجبور به ترک تحصیل می‌کنند. دخترها را ۱۳– ۱۲ سالگی شوهر می‌دهند و پسرها را مجبور می‌کنند بروند سرکاری تا نانی دربیاورند.»

از عبدالله برهانی درباره علت ترک تحصیل دانش‌آموزان این منطقه می‌پرسم. او با اشاره به اینکه بیش از ۵۰هزار نفر از جمعیت ۱۹۰ هزار نفری راسک و سرباز در شرایط تحصیل قرار دارند ولی نیمی از این جمعیت درحال حاضر مشغول سوادآموزی هستند، می‌گوید: «منطقه ما در کشور مقام نخست ثبت‌نام در مقطع ابتدایی و ترک تحصیل در مقاطع اول و دوم متوسطه را دارد. در مقطع تحصیلی ابتدایی با جذب ۱۰۵ درصدی به نوعی رکورد زده‌ایم ولی در مقطع متوسطه اول ۶۵ و در مقطع دوم متوسطه موفق به جذب ۴۵ درصدی دانش‌آموزان شده‌ایم.

بررسی‌های ما نشان می‌دهد که دانش‌آموزان منطقه راسک و سرباز در مقاطع متوسطه دچار مشکل ادامه تحصیل می‌شوند و با ریزش ۵۰ درصدی روبه رو می‌شویم. دخترها را شوهر می‌دهند و با اطمینان می‌گویم پسرها هم جذب شغل کاذب گازوئیل‌کشی می‌شوند.»

به روستای «افشان» از توابع سرباز می‌روم. روستایی که اهالی آن بین ماندن و مهاجرت سرگردانند. خبری از سرسبزی و نخلستان‌ نیست جز چند نخل که به زور سرپا مانده‌اند. خشکسالی همه جا را به تصرف خود درآورده است. خانه‌های سیمانی و کاهگلی زیرتیغ آفتاب انگار توی سرشان خورده. خبر رسیدنم زودتر از خودم به روستا رسیده است. چند تن از اهالی به پیشوازم آمده‌اند. دلیل سفرم را به اهالی روستا می‌گویم، گازوئیل‌کشی و ترک تحصیل کودکان. 
عبدالجبار یکی از اهالی که به فارسی مسلط است جوابم را می‌دهد: «مهندس جان خودتان که می‌بینید مردم این منطقه فقیرند. نه آبی برای کشاورزی وجود دارد نه کارخانه‌ای که جوان‌های ما توی آن مشغول به کار شوند. تنها کاری که از دست‌مان برمی‌آید گازوئیل‌کشی است. به همین خاطر بچه‌ها وقتی ۱۵- ۱۴ سالشان شد، می‌روند دنبال گازوئیل‌کشی تا در تأمین هزینه‌های زندگی به خانواده‌شان کمک کنند. خب با وجود این اگر شما جای ما بودید چه می‌کردید؟»

عبدالعزیز ۵۵ ساله هم وارد بحث‌ می‌شود: «درس بخوانند که چی بشود؟ درس بخوانند که بروند شهر و دیگر برنگردند؟ درس بخوانند که توی شهرهای دیگر بیکار بمانند؟ کسی درس می‌خواند که دستش به دهانش برسد. من به بچه‌هام اجازه دادم تا جایی که بتوانند بخوانند و بنویسند مدرسه بروند. الان هم باید کارکنند. شما شهری‌ها وضع‌تان خوب است که درس می‌خوانید، بچه‌های ما تا همین پنجم هم بخوانند کافی است.»

حرف بیشتر اهالی همین است. آنها می‌گویند چاره‌ای جز ترک تحصیل فرزندان‌شان نیست. تا زمانی که فقر و بیکاری باشد، نمی‌شود درس خواند. دخترها باید بروند خانه شوهر و پسرها هم هر طور شده نانی به خانه بیاورند. اما پسرها چه کاری می‌توانند دست و پا کنند جز گازوئیل‌کشی؛ اگر شانس بیاورند و بارشان به مقصد برسد و در راه تصادف نکنند و آتش نگیرند.

برچسب ها:

اجتماعی