درست در لحظهای که آخرین زبانه خورشید از زمین منقش به گیاه اندک، شن و ماسه و کورههای بلند دور میشود، صدای نخستین برخورد کفشهای کتانی زهوار دررفته با زمین پر سنگ و کلوخ در فضا پخش میشود.
سوگل دانائی- درست در لحظهای که آفتاب لِخ لِخ کنان خودش را از شرقیترین نقطه پایتخت دور میکند و آخرین زبانههای خورشید از زمین منقش به گیاه اندک، شن و ماسه و کورههای بلند فاصله میگیرد، صدای نخستین برخورد کفشهای کتانی زهوار دررفته با زمین در فضا پخش میشود. صدای نخستین برخورد هن هن نفس با مولکولهای هوای اینجا که گاه با بوی گیاه ترکیب میشوند و گاه با بوی سوختن و پخته شدن آجری. درست در همین لحظات است که شیپور تحقق آرزوی عدهای به گوش میرسد. عدهای که تنها دلخوشیشان شده توپ و راکت و بازی که از کشور همسایه به غنیمت آوردهاند.
اندک جایی برای تفریح
به اینجا میگویند کوره پزخانه. از قدیم میگفتند، به یمن حضور کورههای بدقوارهای که دیر زمانی است به خواب اجباری فرورفتند. حد فاصل کورهها و زمینهای کشاورزی٬ خانههای کوچکی است با کودکان قد و نیم قد که روزها کارشان جستوجو میان زباله است. قد و نیم قدهایی که شش روز هفته همآغوش کار هستند و اغلب هویتشان فقط برای خانواده روشن است و حجم حضورشان برای بسیاری درک نشده باقی مانده. همین شده که از مدرسه محرومند، از آموزش، از تفریح، اصلا از هر چیزی که به مفهوم هویت گره خورده باشد. آنها شش روز هفته، تفریحشان قدم رو رفتن میان حجم یک در یک کپرهایی است که خودشان اسم خانه را رویش گذاشتند. خانههای کوره پزخانه «اندک جایی است برای زیستن». اندک جایی که تنها وسیله تفریحش برای قد و نیم قدها، تلویزیون کوچکی است که اغلب باد و بوران امان از تصویر ثابت و شفاف آن میگیرد. قد و نیم قدها اما در هفتمین روز دست از آغوش کار میکشند و خودشان را به دست دشت میسپارند و مسخ صداهایی میشوند که گوشهایشان یک هفته انتظار آن را میکشیده است.
آنها زیر سایه نیم بند کورهها، رنگارنگ پیراهن بلند و شلوار گشاد به تن میکنند و توپ و راکت دست میگیرند. لباسها و ابزاری که برعکس آنها٬ صاحبانشان سالهاست که رنگ بلوچستان و پاکستان را به خود ندیدند. ندیدند جز تصویری محو در تلویزیون، در فضای مجازی و ... .
احیای سنت، احیای ورزش
اکنون روز هفتم فرا رسیده و قرار است، یک نفر چوب و یک نفر توپ بدست بگیرد و نه نفر دیگر اطراف هم بایستند و بازی قدیمی بلوچهای پاکستانی را از نو در این منطقه احیا کنند. صدای ورزش کریکت قرار است از همین نقطه تهران در فضا بپیچد. رویا منوچهری، عضو داوطلب جمعیت امام علی (ع) که همراه تمام این لحظات بود درباره قرار روز هفتم میگوید: «پاکستانیها و هندیها عاشق ورزش کریکت هستند و در آن تبحر دارند. ما هم به تازگی فهمیدیم که کودکان پاکستانی کوره پزخانه توانایی خوبی در این ورزش دارند، تواناییشان شاید به حد یک بازیکن تیم ملی هم باشد. اغلب آنها روزها در کارخانه کارگری میکنند یا زباله گردند و کمک خرج خانواده٬ عده کمی هم درس میخوانند اما همه به عشق این ورزش جمعهها بعد از ظهر اینجا جمع میشوند.» منوچهری برای این علاقه مصداق میآورد و میگوید: «این بچهها حتی یک زمین برای خودشان درست کرده بودند اما متاسفانه زمین، با لودر تخریب شده و چیزی از آن نمانده. حالا اما خودشان زمین دیگری در کنار مزرعه پیدا کردند و تمیزش کردند، سنگهای درشتش را جمع کردند و بازیشان را شروع کردند. این بچهها به شدت در این رشته تبحر دارند و به قرار روزهای جمعهشان پایبندند.»
بازی میکنیم، میبریم
چند قدم دورتر از قد و نیمها٬ مردی با لباس سرتاپا مشکی بلوچی ایستاده که کارش گوشزد قوانین بازیست. «آدم»، مربی و پیشکسوت تیم است. او روز هفتم هنگام شروع بازی سر میرسد. از او میپرسم بلوچ های اینجا چگونه این ورزش را یادگرفتند؟ خودش با چند نفر دیگر در اطرافش همنوا میشوند و جمله این ورزش آبا و اجدادی ماست و «کریکت در خون ماست» را در گوشم طنین انداز میکنند. آدم میگوید آرزو دارد تیم کوره پزخانه مثل تیم پاکستان که پارسال قهرمان جهان شد، روزی قهرمان دنیا شود، روزی کل دنیا را با همین چوب و توپ فتح کند.
مهمان ویژه٬ بازی ویژه
بازی این هفته اما مهمان ویژه دارد٬ قد و نیم قدها روزها خودشان را برای این دیدار به قول خودشان حیاتی آماده کردند٬ آنها قرار است با تیم کریکت تهران مسابقه دهند و نشان دهند که « با یک توپ و یک راکت هم میشود معجزه کرد.» وقتی اعضای تیم ملی کریکت سر میرسند٬ نگاه قد و نیم قدها از کفشهای نیمه استوک بازیکنان و راکتهای هندی و توپ رسمی آنها سر میخورد روی توپ کوچک تیم خودشان که یکی از زنان این حوالی درست کرده. سر میخورد روی چوب قدیمی و کفشهای بند پوسیده و ... . بدون هیچ حرفی٬ بعد از سلام و احوالپرسی اعضای دو تیم٬ بازی میان تیم کوره پزخانه و تیم ملی آغاز میشود. چند ساعتی ضیافت توپ و راکتی که بازی کریکت به پا کرده طول میکشد٬ تا اینجای کار قد و نیم قدهای پاکستانی میزبانی خوبی بودند و مهمانشان را غافلگیر کردند! امتیازها یکی در میان جا به جا میشود و یکبار قد و نیم قدهای کوره پزخانه امتیاز به خانه میاوردند و یکبار اعضای تیم ملی. وحید اصلانی٬ رییس انجمن کریکت تهران که در تمام مدت شاهد بازیست میگوید: « بازی کریکت مدت زمان زیادی نیست که در ایران راه اندازی شده و امکانات در ایران محدود است اما جای خوشحالی دارد که ما در این منطقه افرادی را میبینیم که تا این حد به قوانین بازی مسلطند٬ خودتان میبینید که امکانات ندارند اما به حدی انگیزه دارند که چراغ این ورزش را در این منطقه روشن نگه داشتند.» او همچنین در ادامه میگوید: « نمیتوانیم همه آنها را جذب تیم کنیم زیرا بیشترشان اوراق هویت ندارند اما میشود به آنها امکانات داد، میشود بازی دوستانه برگزار کرد، من گفتم برایشان کتانی بخرند، راکت و توپ اینها استعدادهای بزرگی هستند.» هویت ضرباهنگ قوی در فضا ایجاد میکند. قد و نیم قدهای بلوچی حتی شناسنامه پاکستانی هم ندارند و این یعنی حتی کشور آبا و اجدادیشان هم حجم حضورشان را درک نکرده است.
امشب همه چیز فرق دارد
بازی به انتهایش نزدیک میشود، با نتیجهای برابر برای هر دو تیم و البته حیرتهای بزرگ. حیرت از استعدادهایی که روزها در بازار کار حرام میشود و حیرت از نتیجهای که ثابت میکند احتمالا «میتوان با توپ و راکت کهنه و از رده خارج شده هم معجزه کرد.» قد و نیم قدها بعد از بازی زمین را میبوسند و شش روز در انتظار این معشوق آبا و اجدادیشان هم آغوش کار میشوند تا جمعه بعدی که دیدار یار سر برسد. امشب اما فرق دارد٬ امشب آنها بعد از بازی دوستانه به خودشان وعده دیگری دادند٬ وعدهای که تیم کریکت پاکستان قبل از قهرمانی هم به خودش داده بود؛ «مهم نیست چند سالمان باشد، ابزارمان جدید باشد یا نه؛ کریکت برای ما پاکستانیها همه چیز است، ما باید قهرمان شویم هرطور شده!»
شیپور پیروزی
درست در لحظهای که آفتاب بار و بندیلش را از کوره پزخانه شهرری جمع میکند و شب شط جلیلی میشود، صدای شیپور هم نواخته میشود، شیپور پیروزی و امتیاز و لبخند در بازی بعدی٬ صدای شیپوری که اینبار فقط قد و نیم قدهای بلوچی آن را میشنوند.