لحظه ای که تیغه چاقو را در پای مادربزرگم فرو بردم، خودم هم نمی فهمیدم که با این کار روزگارم سیاه می شود اما آن لحظه از شدت خماری به چیزی جز زورگیری از مادربزرگم نمی اندیشیدم چرا که...
جوان 18ساله ای که در ماجرای جمع آوری معتادان متجاهر و خطرناک توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده بود، در حالی که دلیل چاقوکشی خودش را نداشتن حالت طبیعی هنگام خماری می دانست، در تشریح ماجرای زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: 10ساله بودم که فرزند طلاق نام گرفتم.
آن زمان پدر و مادرم که هر دو اعتیاد نیز داشتند همواره با یکدیگر درگیر بودند زیرا نمی توانستند هزینه های اعتیادشان را تأمین کنند و به همین دلیل همدیگر را متهم به سرقت مواد یا فرار از کار کردن و تأمین مخارج زندگی می کردند، تا این که در نهایت این مشاجره ها و درگیری ها به طلاق کشید و آن ها با رها کردن تنها فرزندشان از هم جدا شدند و هر کدام به دنبال سرنوشت تاریک خودشان رفتند. در این میان، من که آواره شده بودم و جا و مکانی نداشتم به ناچار به آغوش مادربزرگم پناه بردم اما او نیز مانند پدرم آلوده مواد مخدر بود و هیچ توجهی به من نداشت. در واقع من تنها در زیر سقفی زندگی می کردم که از باد و باران در امان باشم.
دیگر به درس و مدرسه هم اهمیتی نمی دادم تا جایی که هنوز سال تحصیلی به پایان نرسیده بود، مدرسه را رها کردم تا با کار کردن در بازار درآمدی برای خودم کسب کنم ولی در همین روزها با کودکان ضایعات جمع کن آشنا شدم که پاتوق های مخصوصی داشتند. هر کدام از آن ها برای نشان دادن قدرت و احساس بزرگی در میان دیگران، چاقویی به کمر می بستند و دود غلیظ سیگار را از حفره های بینی خود بیرون می دادند. این گونه بود که من هم از 12سالگی سیگار را کنج لبم گذاشتم و انگشتانم دسته چاقو را لمس کرد.
از آن روز به بعد برای زهرچشم گرفتن از دیگران همواره با چاقوهای ضامن دار بازی می کردم و به مصرف انواع موادمخدر روی آوردم به طوری که خیلی زود غرق در مواد افیونی شدم و برای تأمین مواد مخدر از دیگر کودکان زورگیری می کردم. طولی نکشید که دیگر به یک معتاد حرفه ای تبدیل شدم و به مصرف انواع مخدر صنعتی پرداختم. آرام آرام هزینه های اعتیادم آن قدر بالا رفت که دیگر زورگیری مبالغ اندک از کودکان ضایعات جمع کن هم پاسخ گوی نیازم نبود.
به همین دلیل روزی چاقوی ضامن دار خود را برداشتم و در حالی که از شدت خماری تلوتلو می خوردم، به سراغ مادربزرگم رفتم. آن روز تیغه وحشتناک چاقو را نشانش دادم و تهدیدش کردم که اگر پول زیادی به من ندهد او را می کشم ولی مادربزرگم که به سختی مخارج اعتیاد خودش را تأمین می کرد، فریاد می زد پولی ندارم. من هم برای گرفتن زهرچشم از او ناگهان تیغه چاقو را در پایش فرو بردم چرا که از شدت خماری فقط به مواد مخدر می اندیشیدم. با سر و صدای مادربزرگم از محل گریختم ولی چند روز بعد توسط نیروهای انتظامی دستگیر و به مدت شش ماه روانه زندان شدم.
بعد از آزادی از زندان دوباره به پاتوق دوستان قدیمی ام رفتم و باز هم مصرف مواد را آغاز کردم. در حالی که هنوز به 18سالگی نرسیده بودم یک بار دیگر نیز به خاطر قدرت نمایی با چاقو و تهدید دیگران در نزاع دسته جمعی روانه زندان شدم چون بعد از مصرف شیشه حال طبیعی نداشتم و همواره دیگران را با چاقو تهدید می کردم.
آخرین بار نیز زمانی که در گوشه ای از پارک از شدت خماری در خودم می لولیدم، دستگیر شدم ولی نمی دانم این بار که از مرکز ترک اعتیاد بیرون بیایم زندگی ام در کدام مسیر قرار می گیرد و ...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این جوان به مراجع قضایی تحویل شد.