ازدواج پنهانی یک مرد بعد از روشن شدن ماجرا جنجال به پا کرد و دو هوو به جان هم افتادند.
مجید پنهان کار که مدت زیادی همسر اولش را به بهانه های مختلف و کاری دور زده بود در یک بزنگاه دستش رو شد و با سرشکسته خانه را ترک کرد. زن اول و شاکی این اتفاق گفت: سال های زیادی با نداری همسرم ساختم و خم به ابرو نیاوردم تا مبادا مقابل بچه ها سرشکسته شود.
همسرم کارمند بود و هر بار به بهانه اضافه کاری و ماموریت چند روزی خانه را ترک می کرد. من خوش خیال هم فکر می کردم شوهرم به خاطر من و بچه های مان خودش را به آب و آتش می زند و سختی دوری از خانواده را تحمل می کند تا کمی آسایش ما بیشتر شود. این ماجرا ادامه پیدا کرد تا این که از گوشه و کنار چیزهایی شنیدم اما چون به همسرم اعتماد داشتم آن ها را نوعی تهمت و افترا قلمداد کردم.
روزی تصمیم گرفتم برای دیدار با دختر ازدواج کرده ام مدتی به شهرستان نزد او بروم و همسرم هم به شدت از این ماجرا استقبال کرد. بعد از گذشت یک روز به دلیل یک اتفاق زودتر از موعد تصمیم گرفتم به خانه برگردم و همسرم از ماجرا بی خبر بود. زمانی که وارد خانه شدم ناگهان با یک زن غریبه روبه رو شدم که او هم از دیدن من جا خورد و مدتی به هم خیره شدیم.
وقتی علت حضور زن غریبه را از وی در خانه ام جویا شدم کمی مکث کرد و گفت گناهی مرتکب نشده و خانه شوهرش است. من که گیج و عصبانی شده بودم شروع به جر و بحث با او کردم. در این لحظه شوهرم از راه رسید و خورشید از پشت ابر بیرون آمد. بعد از متوجه شدن اصل ماجرا از شدت عصبانیت به سوی زن غریبه(هوویم) حمله ور شدم.
بعد از چند دقیقه نزاع سخت بین من و هوویم ناگهان گلدانی را برداشتم و محکم بر سر همسرم که می خواست میانجی گری کند کوبیدم و او را نقش بر زمین کردم. بالاخره بعد از چند ساعت نزاع خونین بین ما به کمک پسر بزرگ ترم این غائله تمام شد و هوویم به سرعت با سر و وضع نامرتب از خانه ام خارج شد و همسرم هم با سری شکسته پشت سر او خانه را ترک کرد. بعد از آن تصمیم گرفتم به دادگاه خانواده بیایم تا به خاطر پنهان کاری شوهرم بابت ازدواج مجددش از او و هوویم که زندگی ام را به هم ریخته است شکایت و تکلیف ام را برای ادامه زندگی یا جدایی از شوهرم روشن کنم.