ستایشنامه‌ یک مدافع حرم برای «میاموتو موساشی»

به گزارش مشرق، قدر این 59 ثانیه طلایی را بدانید؛ ویدئوی معروف این روزها را می‌گوییم. دابسمش جوان مراغه‌ای در لباس مدافع حرم با صدای بهنام بانی. به ظاهر، ویدئویی معمولی و ساده است اما گفتمانی که این ویدئو به ترویجش برخاسته، آن‌قدر در سپهر افکار عمومی این روزهای ایران مهم و حساس است که باید برایش تیتر زد 59 ثانیه طلایی با بهنام بانی و جوان مدافع حرم. چهار جوان مدافع حرم نشسته‌اند بیرون چادر در منطقه‌ای نامشخص که در نگاه اول، منطقه‌ای عملیاتی در سوریه به نظر می‌رسد، آهنگ «اخماتو واکن» بهنام بانی را پخش کرده‌اند و با آن لب می‌زنند و شوخی می‌کنند. ویدئو، با همه کوتاهی و با همه سادگی‌اش آن‌قدر روح زندگی را به تن خسته جنگ دمیده که می‌تواند تا سال‌ها به عنوان یکی از نشانگان حضور توامان نت و باروت کنار جنگ معنا شود. این سه چهار جوان و در رأسشان مسعود مقتدر، جوان 23 ساله مراغه‌ای در این دو سه روز و با این ویدئو بسادگی توانسته‌اند چهره این جوانان را با شمایل تازه‌ای به همه معرفی کنند. خودش حالا که با جام‌جم به گفت‌وگو نشسته می‌گوید می‌خواست همه را متوجه این بکند که مدافعان حرم، خشونت می‌بینند اما آدم آهنی نیستند. آنها هم ممکن است دل بدهند به یک موسیقی ساده و صمیمی و عاشقانه و شاد و البته حلال که بهنام بانی آن را خوانده باشد. اما، این، همه پیغامی نیست که ویدئوی دابسمش مسعود مقتدر در این چند روز مخابره کرده. او را از راه اینستاگرامش پیدا کردیم و پای حرف‌هایش نشستیم. اگر می‌خواهید چهره متفاوت از یک مدافع حرم دهه هفتادی را با همه صورت‌هایی که به یک جوان هم‌سن و سال او معنا می‌دهد در ذهن‌تان ترسیم کنید، این گفت‌وگو را از دست ندهید.

چرا بهنام بانی؟

می‌گوید به این دلیل بهنام بانی را برای این ویدیوی دابسمش انتخاب کرده که این خواننده متفاوت است: «قرآن‌خواندنش را در تلویزیون و مداحی‌اش را در هیات دیده‌ام. آدم متعادلی است. از خواننده‌ها می‌شود این‌طور هم حمایت کرد

ماجرای ویدئوی دابسمش بهنام بانی چه بود؟

یک 59 ثانیه طلایی

سر ساختمان است که جواب می‌دهد. کارگر ساختمان است؛ اسکلت‌بندی و جوشکاری می‌کند و برای نصاب‌های آسانسور هم کار می‌کند. لهجه شیرین آذری‌اش صمیمی‌ترش می‌کند. هنوز 24سالش نشده. دیپلم تجربی را گرفته و رفته خدمت. از نوجوانی عضو بسیج بوده و ورزش رزمی کار می‌کرده و همین‌ها و باورهای شخصی‌اش کاری کرده تا سر از سوریه و جبهه مقاومت دربیاورد. می‌گوید کمک‌مربی نینجوتسو هم هست چون مربی‌شان نمی‌رسد به همه استان سرکشی کند و مجبور است گاهی جای او را در شهر پر کند. اما حالا یک ویدئو او باعث شده دنبال‌کننده‌های اینستاگرامش هر لحظه اضافه شوند؛ ویدئویی که تا حالا در صفحه خودش که صفحه هنوز خلوتی است، هفده‌هزاربار دیده شده.

وقتی این ویدئو را پر می‌کردید، می‌دانستید این‌قدر دیده می‌شود؟ ما فکر می‌کنیم می‌دانستید ویدئویی که در آن مدافع حرم در حال خواندن قطعه‌ای عاشقانه و شاد از بهنام بانی دیده شود، می‌ترکاند...
نه واقعا، فکرش را نمی‌کردم. غافلگیر شدم. اما می‌دانستم اگر دیده شود می‌تواند این تصور اشتباه را که ما بسیجی‌ها آدم‌های دگم و خشک و خشنی هستیم کمی عوض کند. می‌خواستم بگویم ما جزو مردمیم، آدم آهنی نیستیم.

اما حالا به نظر می‌رسد با آگاهی از این کارکرد، این کار را دارید تکرار می‌کنید؛ حالا ویدئویی مشابه در صفحه اینستاگرام‌تان منتشر کرده‌اید این بار با صدای احسان خواجه‌امیری.
کامنت‌های زیر این پست‌ها را ببینید که بیشتر کسانی نوشته‌اند که با باور من مخالفند اما چقدر خوب است که شما مثل ما هستید.

دیگر همرزم‌های شما هم از این کارها می‌کنند؟
نه. آنها می‌گویند محدودیت‌های حفاظتی دستمان را می‌بندد. ولی من نه جای نظامی خاصی را با این ویدئو لو داده‌ام نه آرم ارگان خاصی را. این فیلم جنبه امنیتی و حفاظتی ندارد.
اما یکی از دنبال‌کننده‌هایتان  نوشته بود حفاظتی‌ها حتما حالتان را می‌گیرند...
[می‌خندد.] تا حالا که تماس نگرفته‌اند.

ویدئو را کجا ضبط کردید؟
ویدئو خلاف آنچه نوشته‌اند در سوریه نیست، ایران است. در تمرینات آمادگی برای رفتن به سوریه. این ویدئو را گرفتیم که اگر شهید شدیم خاطره شود و خانواده و دوستان ما را ببینند و خوش باشند. خیلی از این ویدئوها گرفته‌ایم.

راستی این ویدئو که دست‌به‌دست می‌شد؛ جاهایی نوشتند که ویدئوی شهید مدافع حرم را ببینید. شایعه شد که شهید شده‌اید؟
بله. البته هر جا دیدم کامنت گذاشتم که توفیق نداشتیم هنوز.

ماجرای ازدواج عجیب جوان مدافع حرم چه بود؟
عاشق منشی صحنه تئاتر شدم
ویدیوی مراسم عقدشان بر سر مزار شهدای گمنام هم یکی از ویدیوهای پربازدید اینستاگرام مسعود مقتدر است. اما ماجرای عشق و عاشقی‌شان هم جذاب است؛ کاملا تئاتری و دراماتیک.

گفتی این رفقایت در ویدیوی دابسمش بهنام بانی تئاتری‌اند؛ از کارهایشان هم پیداست که هنرهای نمایشی را می‌فهمند. خودت هم به‌تئاتر علاقه داری؟
اول بگذارید این را بگویم که من خانمم را در تئاتر پیدا کردم! ایشان منشی صحنه یک نمایش بودند و آنجا عاشق شدم.
همین دوستان من را دعوت کردند بروم و در یک نمایش بازی کنم. آن موقع من در یک فیلم هم بازی کرده بودم. من علاقه به تئاتر نداشتم و سینما و تلویزیون را دوست داشتم. می‌گفتم تئاتر احساس می‌خواهد که من نمی‌توانم؛ گفتم هر وقت پشتک‌زدن و اینها هست بگویید بیایم! به هر حال رفتم، خانم منشی صحنه را دیدم و عاشق شدم. آن‌قدر خشک و جدی بودم دوستانم باورشان نشد من عاشق شده‌ام. خانمم من را دعوت کرد که در این نمایش کار بدلکاری کنم. بعد که ازدواج کردیم انتخاب موسیقی نمایش هم با من بود.
به‌سختی ازدواج کردم. کار ثابت نداشتم. قرار بود در سپاه استخدام شوم که هنوز هم نشده‌ام. سه ما طول کشید تا راضی‌شان کنم. لطف خانم زینب بود.

چطور راضی‌شان کردید؟
قصه جالبی دارد. پدرخانمم هم بازیگر این نمایش بود. رفتیم خواستگاری و ایشان قبول نکرد. 
احساس گناه می‌کردم و می‌گفتم خدایا کاری کن ما به گناه نیفتیم. هر شب گریه می‌کردم. نزدیک محرم هم بود. 
 به خدا می‌گفتم خودت این مساله را حل کن. رفتم مشهد حلقه گرفتم، آمدم زیر پنجره‌شان. گفتم نخ بینداز و حلقه را بکش بالا بکن دستت تا خواستگار نیاید و من پدرت را راضی کنم. 

یک بار هم از تئاتر بیرونم کردند؛ می‌رفتم آنجا خانمم بیاید بیرون ببینمش. شب عاشورا خیلی گریه کردم. فردایش رفتم جلوی سالن تئاتر، خواهرخانمم گفت از من نشنیده بگیر اما پدرم گفت بیا خواستگاری. نمی‌دانید چطور با موتور خودم را به خانه رساندم؛ کل مسیر را تک‌چرخ زدم از خوشحالی. بعدها پیگیر شدم که چه شد پدرخانمم راضی شد. خانمم گفت شب عاشورا خواب دیده حضرت زینب با چادر خاکی آمده به خوابش و گفته می‌خواهم تکلیف تو و مسعود را روشن کنم. عجیب این‌که همان شب و همزمان پدرخانمم هم خواب دیده دستش را گرفته‌اند برده‌اند به یک ویرانه. گفته‌اند خدا خواسته اینها به هم برسند و می‌رسند. دستش را گذاشتند روی قله یک کوه و گفته‌اند اما اینها باید مصیبت زینب ببینند و تحمل کنند و تو باید موافقت کنی. از خواب بلند شده بود و گفته بود بگو بیاید خواستگاری.

اسم نمایش چه بود؟
«خون‌بهای عاشقی».

پس شما می‌رفتید تئاتر که پرداختش کنید؟
[می‌خندد].

چطور اینستاگرامش، صفحه اعلام موضع مخالفان و مدافعان نظام شد؟
نمایش «گفت‌وگو» در اینستاگرام
حالا صفحه شخصی‌اش در اینستاگرام، میدان وسیعی برای نمایش گفت‌وگو شده است؛ همه جور آدمی به آن رفت و آمد دارد و اظهار نظر می‌کند؛ شگفت‌انگیز این است که بعد از انتشار پست ویدئوی معروف، هر پستش صدها کامنت می‌گیرد و اغلب هم دخترها و پسرهایی که نه مثل خودش بچه حزب‌اللهی‌اند و نه مثل او فکر می‌کنند. اما جالب این است که اغلب ستایشش می‌کنند. تک و توک کسانی را هم که تندی می‌کنند، آرام می‌کند و می‌گوید برای همه نظرات احترام قائل است.

راستی چه حسی دارید وقتی این همه دختر و پسر با ظاهرهای امروزی و حتی بی‌حجاب می‌آیند به صفحه‌تان و اغلب هم ستایشتان می‌کنند؟ سر و کله آنها چطور به صفحه شما باز شد؟
یک بار نوشتم که دل اینها از ما هم پاک‌تره، چون این مسیر را قبول دارند. از این‌که می‌آیند به صفحه من هم خوشحالم و هم امیدوارم که به جمع ما بپوندند.
اتفاقا در کامنت‌ها چند دختر با ظاهر غیرمذهبی نوشته‌اند چطور می‌توانند مدافع حرم بشوند...
من هم نوشتم اگر شرایطش باشد همه‌تان می‌توانید بیایید. خانمم هم بارها گفته. اتفاقا بگویم که عید پارسال که برای بار دوم رفتم سوریه، شش ماه بود متاهل بودم و اولین سفره هفت‌سین را با بچه‌های محمدرسول‌ا... بودم نه کنار همسرم. این را بنویسید که خانمم را خیلی دوست دارم. همسنگر بسیار خوبی برای من بوده است. هر وقت رفته‌ام کاری کرده اذیت نشوم.
انگار اینستاگرام شما حالا یکی از خروجی‌های ترویج راه مقاومت است؛ کاری را که با هزاران تبلیغ از تریبون‌های رسمی انجام‌دادنش سخت است شما با صفحه‌تان انجام می‌دهید...
خیلی از دوستان متدین من می‌گویند گمنامی بهتر است، چرا این مسیر را در اینستاگرامت می‌روی که مشهور بشوی. هدف من اما قرب الهی است و امیدوارم مغرور نشوم. هدف من این بود که آدم‌هایی از طیف‌های گوناگون را زیر این پرچم بیاورم. برخی اما مخالفند. گمنامی خوب است اما نه همیشه. خدا اجازه داده گاهی از گمنامی خارج شوی. امام حسین خلاف و ریا کرد جلوی شمر نماز خواند؟ می‌خواست پیام بدهد.

هیچ‌وقت از اظهارنظرها در اینستاگرامتان عصبانی نمی‌شوید، اما یک‌بار شدید و در پاسخ به یکی از کامنت‌ها ویدئوی بازی‌کردنتان با کودکان سوری را منتشر کردید...
عصبانی نشدم. به خودم فحش بدهند کاری ندارم. چون به مدافعان ترک‌زبان توهین کرده بودند که شما آدمکشید، این ویدئو را گذاشتم که ببینید ما اینها را نمی‌کشیم می‌رویم نجاتشان بدهیم. ببینید اینها چقدر ماها را دوست دارند.

چطور عاشق نینجوتسو و بازیگری شد؟
از سرزمین نینجاها
اهل فیلم دیدن است؛ بازیگری هم کرده در یک فیلم کوتاه به نام «همچومن» درباره یک شهید به کارگردانی علی حاتمی. می گوید به‌خاطر این عاشق نینجوتسو شده که تاریخچه این ورزش مربوط به نظامی‌هاست.

شما که نینجوتسوکار هستید، فیلم‌های نینجاها را هم دیده‌اید؟
انیمیشن معروف «لاک‌پشت‌های نینجا» را که همه دیده‌اند. فیلم معروف «نینجا»ی یک و 2 با بازی اسکات ادکینز را دیده‌ام که معروف‌ترین فیلم در این زمینه است. فیلم «مومون؛ سرزمین نینجاها» را هم دیده‌ام. اینها را روی VHS دیدم.

چطور عاشق فرهنگ سامورایی شد؟
ستایش‌نامه کوروساوا و تام‌کروز
​​​​​​​عاشق فرهنگ سامورایی است؛ در صفحه‌اش ستایشنامه‌ای برای میاموتو موساشی شمشیرزن افسانه‌ای ژاپنی‌ها دارد.

چرا اینقدر سامورایی‌ها را دوست دارید؟
در فرهنگ سامورایی، اقتدار و نظم آنها من را جذب می‌کند. هم‌نوع دوست هستند و اراده‌ای عجیب دارند. فکرش را بکنید وقتی کشوری بعد از برخورد دو بمب اتم به خاکش این‌قدر پیشرفت کند؛ حیرت‌انگیز است این اراده. از طرفی، مهم‌ترین معیار برای سامورایی، جوانمردی است. به شمشیرشان که کاتاناست علاقه دارم. فقط چهار سازنده کاتانا در ژاپن باقی مانده. اگر از دست‌سازهای آنها در ایران گیرتان بیاید بالای 15 میلیون قیمت دارد. هیچ شمشیری این قدرت را ندارد. شمشیر 300 ساله کاتانا بدون این‌که رویش خط بیفتد میلگرد را دو نیم می‌کند. من یکی دارم البته ساخت ایران است؛ با فنر ماشین ساخته شده. سامورایی‌ها روی کاتانا حساس‌اند مثل ما که می‌گوییم سلاح ناموسمان است. سامورایی با سلاحش زندگی می‌کند. آنها چون جنگاوران مهمی بودند می‌گفتند تا با سلاحت مانوس نباشی پیروز نمی‌شوی. میاموتو هم همیشه دست روی غلافش می‌خوابید. با شمشیر چوبی 60 بار مبارزه کرد و همه را برد.

از فیلم‌هایی درباره فرهنگ سامورایی چیزی دیده‌اید؟
«آخرین سامورایی» با بازی تام کروز را خیلی دوست دارم. این فیلم درباره اصالت سامورایی‌هاست. آنها را می‌کشند اما به خاطر این اصالت بر مرده‌شان سجده می‌کنند. از آکیرا کوروساوا هم در این باره فیلم دیده‌ام.

*جام جم

برچسب ها:

فرهنگ و هنر