حسینیه مشرق - در مسیر نجف به کربلا، کاروان ما از دو خانم و سه آقا تشکیلشده است. یکی از برادران همراه، جانباز است و باید از ویلچر استفاده کند و همین موضوع سبب میشود که چهار عضو دیگر مجبور شوند سر قدمهایشان را بلندتر بردارند. در این موضوع هم هیچکس مقصر نیست. زیرا جوّ راهپیمایی چنان است که همه دوست دارند در این مسیر یاریگر باشند و نقشی در این حرکت بزرگ داشته باشند.
بیشتر بخوانید:
افرادی که پا در این مسیر گذاشته بودند، اکثراً آمادۀ کمک به دیگران بودند. برای همین بهمحض اینکه ویلچر را خانم حاجآقای به دست میگرفت، جوانانی آمده و اظهار میداشتند نذر دارند پنجاه عمود ویلچر برانند. معلوم است که سرعت قدمهای جوانان بیش از ما بود و ما مجبور بودیم سرعت خودمان را با آنها تنظیم کنیم.
راهپیمایی را روز اول از ظهر آغاز کردیم؛ ولی دومین مرحلۀ راهپیمایی را ساعت ۳ نیمهشب روز دوم شروع کردیم. زیرا «شبروی» در آن فضا حالی دیگر دارد. در ضمن اینکه تراکم در مسیر کمتر است و میشود سریعتر طی طریق کرد.
کولههایمان را با یک دوچرخ جمعوجور که در گوشه و کنار مسیر به قیمت هفتاد هزار تومان به فروش میرسد، حمل میکنیم. ناگفته نماند در سال قبل آن را سی تومان خریده بودم.
قدمبهقدم شیر داغ، چای ایرانی و عراقی، شلغم، باقلا، بامیه، سوپ، عدسی، خرمای با ارده شیره و خرمای خشک، قهوه و ... تعارف میشود که خود را از آنها بینصیب نمیگذاریم.
برخی تک نفره و تعدادی هم مثل ما چندنفره و برخی هم همراهِ کاروانی چند صدنفره حرکت میکنند. فکر کردم کاروان شیعیان نیجریۀ به هزار نفر میرسید که جملگی سربند زرد یا حسین بسته بودند و جانانه سینه میزدند و پیش میرفتند. قسمتی از شعارشان بود: حیاتُنا حسینی، مماتُنا حسینی.
امسال به تعداد نفراتی که همراه خودشان دستگاههای صوتی جمعوجور حمل میکنند افزودهشده است. این افراد دعا، زیارتنامه، نوحه و قرآن از دستگاهشان پخش میکنند تا حالشان خوشتر شود و دیگران هم بیفیض نمانند. خداوند هم به موکبداران عراقی خیر دهد که ۲۴ ساعته از بلندگوهایشان نوحه و سینهزنی پخش میکنند.
تعدادی به کولههایشان تصاویر شهدا را نصبکردهاند تا نایبالزیارۀ آنان باشند و تعدادی هم پرچمهای مختلفی را با خودشان حمل میکنند. که بلندی میلۀ تعدادی از آنها به چند و چندین متر میرسد و سبب میشود در دل به آنها آفرین بگوییم.
پس از طی هر صد عمود چند دقیقه استراحت میکردیم و برای اینکه بدنمان سرد نشود، سپس به راهمان ادامه میدادیم.
چند قدری به نماز ظهر، در موکبی اتراق کردیم که باغ موکب بود. خانمها به قسمت خودشان رفتند و ما در سایۀ درختان بلند موکب نشسته و بعد از نماز هم خوابیدیم. به دوستان همراه گفتم نیم ساعت استراحت در این محل با صفا، دو ساعت استراحت حساب میشود.
ناهار را در یک موکب، خودمان را رشتهپلو دعوت کردیم. برنجی که همراه رشته، کمی سیبزمینی، گوشت چرخکردۀ گوسفندی و چند نوع ادویه درستشده بود. برای اینکه غذا اسراف نشود، این نوع غذاها را در ظروف یکبارمصرف که گنجایشش بهاندازۀ نیمپرس است، آمادۀ پذیرایی میکنند. راستش طعم و مزۀ این غذا به قدری در مذاقم خوشآمد که دوست داشتم یک ظرف دیگر هم بگیرم، ولی فکر کردم شاید سهم هر نفر یک ظرف باشد و نه بیشتر.
به غروب آفتاب نزدیک میشدیم که خدمت اعضای کاروان کوچکمان عرض کردم جمعیت امسال را خیلی بیشتر از سالهای قبل میبینم و اگر دیر به فکر یافتن جای استراحت و خواب باشیم ممکن است دستمان بهجایی نرسد. مگر آنکه تا دو سه ساعت بعد از نیمهشب برویم تا برخی جاها خالی شود، ولی همراهان که ششصد عمود را آمده بودند، گوششان بدهکار حرفم نبود و پیشنهاد دادند تا اذان مغرب برویم. شاید بتوانیم صد عمود دیگر را نیز طی کنیم. چارهای نبود باید اطاعت میشد.
بعد از نماز بازهم همراهان گفتند چند عمود دیگر برویم تا فردا زودتر به کربلا برسیم. این رفتن ادامه یافت تا آنکه تعداد عمودهای طی شدۀ ما در آن روز از هشتصد و بیست عدد هم گذشت. خانمها اعلام کردند دیگر توانی برای رفتن ندارند. حساب کردم هفده هیجده کیلومتر به کربلا باقیمانده است و باید استراحت کرد. درست به موکب بزرگی رسیدیم که بر سر در بسیار زیبای آن نوشتهشده بود «مدینه الامام الحسن للزائرین». با بوتههای پر از گل نیز در داخل چمن همچون یک تابلوی زیبا نوشتهشده بود لبیک یا حسین.
گروهگروه زائرین به آنجا واردشده و تعدادی هم خارج میشدند. به یکی از نگهبانان جلوی در گفتم «مکان للمبیت موجود» پاسخم مثبت بود. یعنی صحبت کردن با برادران عربزبان عراقی کار مشکلی نیست و کافی است که به نحوی ترجمۀ یکی از کلماتت را بفهمند تا حدس بزنند که چه میگویی.
زیبایی گل مجموعه، ساختمانهای شیک با نماهای زیبا، گلکاری و فضای سبز چشمنواز، نورپردازی زیبا و فوارههای آب در دید اول برایم جالب بود. هرچند که سؤالاتی به ذهنم سرک کشید. به چهارگوشۀ آن نظر کردم و مساحت آن را بیش از دو هکتار حدس زدم.
روی سکویی نشسته و به سرویس بهداشتی آن رفتیم. از تمیزی و مرتب بودن برق میزد. چند چشمه هم توالت فرنگ داشت. مجتمع اداری آن دوطبقه بود و مسجدی هم با مساحت حدود دو هزار متر در قلب این مجتمع بزرگ جا گرفته بود.
مهمانسرای بزرگ، سالنهای مختلف، سوئیت، درمانگاه، ایستگاه تصفیه آب و دیگر تأسیسات در این مجموعه ساختهشده بود تا بتواند در چنین ایامی پذیرای زائرین باشد و مسلم اینکه چنین مرکزی چندمنظوره بنا شده است. با کمی جستجو متوجه شدم این مرکز توسط آستان قدس حسینی(ع) ایجادشده است.
در همان نگاه اول که دیدم علاوه بر آنکه در تمام مکانهای مسقف قابل استفاده، افرادی کیپ هم خوابیدهاند و فضاها سبز، راهروهای سنگفرش و حتی قسمتی از خیابانها با استفاده از یک پتو بهعنوان روانداز و یک پتو هم بهعنوان زیرانداز، خوابگاه شدهاند، از یافتن محل خواب ناامید شده بودم. طولی نکشید که یکی از خانمها خبر آورد در قسمت رستوران جای خواب یافتهاند. به آنها گفتم ساعت ۴ صبح در محل وردی مجمع منتظرشان هستیم.
با چانهزنی و مشکل، جای خواب برای حاجآقای جانباز ما نیز فراهم شد. در این شرایط ما دو نفر باقیمانده بودیم که باید فکری به حال خودمان میکردیم. مشاهدۀ افرادی که نشسته در آن هوای سرد و وزش بادِ پس از باران پتو به خودشان پیچیده و به خوابرفته بودند، به ما میگفت هیچ جای خوابی پیدا نخواهد شد.
تا اینکه به همراهم گفتم در این اطراف دور بزنیم شاید فرجی حاصل شد. پشت قسمت بهداری تختی قرار داشت که یک متر از زمین بلندتر بود. پیشنهاد کردم کولههایمان بالش ما باشد و هرکدام که یک ملحفه و یک پتوی مسافرتی همراهمان است در پناه دیوار استراحت کنیم.
*گزارش از: محمد مهدی عبدالله زاده