وقتی به میان جوانان میروی و از دلایل بیعلاقگیشان به ازدواج میپرسی با جوابهای متفاوتی مواجه میشوید.
«چرا ازدواج نمیکنی؟ سوالی که اگر در گذشتههای نه چندان دور مطرح میشد مخاطبت در حالی که صورتش از شرم سرخ شده بود سرش را پایین میانداخت. انگار آن روزها بالا رفتن سن ازدواج از وجود نقص و ایرادی در جوانان خبر میداد. اما حالا شرایط تغییر کرده، این روزها دیگر ازدواج و تشکیل خانواده برای برخی از جوانان اولویت ندارد و اگر جوانی از قصد خود برای ازدواج بگوید باعث تعجب همسالانش خواهد شد. هر چند تاکنون متخصصان و کارشناسان بسیاری در این رابطه سخن گفتهاند، دلایل را برشمردهاند و راهکارهایی هم ارائه دادهاند اما وقتی به میان جوانان میروی و از دلایل بیعلاقگیشان به ازدواج میپرسی با جوابهای متفاوتی مواجه میشوی.
بیتا دختری است که ۲۶ بهار زندگی را تجربه کرده و تاکنون ازدواج نکرده است و البته به گفته خودش میلی هم به ازدواج ندارد. او میگوید: برای این که بتونی ازدواج کنی باید فردی را پیدا کنی که از هر نظر با عقاید و خواستههایت مچ باشه و هماهنگ. یعنی باید دختر و پسر اخلاق شبیه به هم داشته باشند و از موضوعات مشترکی لذت ببرند.
میخندد و ادامه میدهد: گشتم نبود نگرد نیست. من تا حالا چنین پسری رو پیدا نکردم. برای ازدواج باید از رستم هم قویتر باشی چون این روزها پیدا کردن همچین پسراییاز گذراندن خوان هفتم هم سختتر شده است. موضوع مهم دیگه اینه که بتونی به طرف مقابلت اعتماد کنی. متأسفانه این روزها روابط قبل از ازدواج زیاد شده به همین خاطر اعتماد کردن خیلی سخت شده. به همین دلیل ترجیح میدم تو خونه بابام بمونم تا زمانی که بتونم از نظر اقتصادی زندگی خودمو تأمین کنم اونوقت ازشون جدا میشم و مستقل زندگی میکنم.
پارسا هم پسر ۲۹ سالهای است که در جواب این سوال میگوید: چرا ازدواج کنم؟ نه کار درست و حسابی دارم و نه پول کافی.
با دست به ساختمانی در پشت سرش اشاره میکند و ادامه میدهد: با مدرک کارشناسی ارشد سه ماهه برای این شرکت حسابداری میکنم اما هنوز نه قرارداد دارم و نه بیمه. گفتند باید ۶ ماه کار کنم اگر راضی بودند قرارداد میبندند. برای شرکت قبلی هم حدود ۸ ماه کار کردم اما دست آخر گفتند از کارم راضی هستند اما با حداقل حقوق قرارداد میبندند و من مجبور شدم آنجا را ترک کنم. به نظر شما با این شرایط میشه ازدواج کرد؟ من آدم مادی نیستم اما واقعیت اینه که با حداقل حقوق از پس اجاره و پول آب و برق و گاز هم بربیام، نمیتونم حداقل امکانات رو برای دختر مردم فراهم کنم و به چند ماه نرسیده چشمم به حکم اجرای مهریه روشن میشه و باید راهی دادگاه خانوادهبشم. سری که درد نمیکنه دستمال بستنش چیه؟
الهه اما دختری است که در ۳۵ سالگی شغلی دارد و حقوقی مناسب که گذران زندگی را برایش آسان کرده است. او هم در جواب، مجرد بودن را به ازدواج و زندگی متأهلی ترجیح میدهد و میگوید: ازدواج باشه برای روزهای پیری که احتیاج به همدم داشتم البته فکر میکنم آن روزها هم زندگی در یک آسایشگاه با امکانات مناسب را به ازدواج با مردی که مسئولیتش رو به دوشم بیندازه ترجیح بدم.
الهه ادامه میدهد: راستش را بخواهید هیچ نیازی به ازدواج در خودم نمیبینم. روال زندگیم به شکلی پیش میره که راحت هستم و بدون دغدغه دیگران تنها مسئولیت امور زندگی خودم را دارم. هر طور که بخوام زندگی میکنم و نیاز نیست برای هر موضوعی به دیگران جواب پس بدهم. البته نیاز عاطفی هم موضوع مهمیه و هیچ انسانی بینیاز از عاطفه و محبت نیست اما من فکر میکنم میشه بدون ازدواج و با دوستیهای عمیق این نیاز رو هم تأمین کرد. اصلاً ازدواج انگار محبت بین زن و مرد رو از بین میبره. در بین دوستان و آشنایان ازدواج کرده الگوی موفقی نمیبینم و در یک کلام کمتر کسی وجود داره که از ازدواج کردن پشیمون نباشه.
حدود ۲۷ یا ۲۸ ساله به نظر میرسد، دختری که خود را مینا معرفی میکند و دوست ندارد از سن و سالش چیزی بگوید. ازدواج نکرده و با تعجب پاسخ میدهد: مگه بیکارم که ازدواج کنم اون هم تو این شرایط سخت اقتصادی؟ اگر ازدواج کنم حتماً پشیمون میشم. من اصلاً مادی نیستم اما هر عقل سلیم و هر منطقی تأیید میکنه که برای ازدواج به حداقل امکانات احتیاج داریم. جهیزیه آنچنانی و دهن پرکن هم که نخرم، باید یخچال، گاز، فرش و چند دست کاسه و بشقاب بخرم یا نه؟ از خیر مراسم عروسی هم که بگذرماون بیچاره باید یه خونه تو یه خیابون درست و درمون که رومون بشه آدرسشو به دوستامون بدیم اجاره کنه یا نه؟ همه اینها پول میخواد. وام ازدواج هم که این روزها فقط یهشوخیه و نمیشه برای هزینههای کمرشکن جوونا روش حساب کرد. اون موقع که ۱۰ میلیون بود خواهرم نتونست ضامن جور کنه و قیدشو زد حالا که بیشتر شده که هیچی.
پسر جوانی روی صندلی ایستگاه مترو نشسته، غرق در گوشی موبایل. قطار میآید اما از جایش تکان نمیخورد. قطار دوم و سوم هم میآیند و میروند و او همچنان روی صندلی پهن شده است. از او میپرسم ازدواج کرده؟ جواب میدهد: چرا؟ میپرسم: چی چرا؟ و او دوباره میپرسد: چرا میپرسی؟ جواب میدهم: خبرنگارم. از گوشیاش دل میکند و به سمتم برمیگردد و میگوید: سینگلم. اصلاً هم نمیخوام ازدواج کنم. اصلاً تو پلنی که برای آیندهام دارم جایی برای ازدواج نیست چون میخوام از ایران برم.اگه زن بگیرم دردسر میشه.
میخوام اول برم اونجا یه زندگی درست و حسابی فراهم کنم بعد. چرا همین جا زندگیتو نمیسازی؟ میخندد و میگوید: انگار تو این مملکت زندگی نمیکنی. با کدوم کار؟ با کدوم پول. من نه پدر پولدار دارم و نه ژن خوب. کی زن آدمی میشه که برای امور روزمره خودش هم آویزون جیب بابای کارمندشه. البته اغلب دخترها اولش میگن مسائل اقتصادی برامون مهم نیست اما وقتی مهر ازدواج به شناسنامشون میخوره یه دفعه رنگ عوض میکنن. اگه نتونی خواستههای زندگی رو تأمین کنی عشق اهورایی یه ماه بیشتر دوام نمیاره و باید به فکر پرداخت ماهی یه سکه از سکههای مهریه باشی.
مریم هم دختر ۲۹ سالهای است که تاکنون ازدواج نکرده است. از او درباره دلیلش برای ازدواج نکردن و توقعاتی که مانع ازدواجش شده میپرسم. مریم بر خلاف دیگران میگوید: دوست دارم ازدواج کنم اما تا حالا شرایطش پیش نیومده. یعنی پسری که واقعاً مسئولیتپذیر باشه و این حس رو بهم بده که میتونم تو زندگی آینده بهش اعتماد کنم و تکیهگاهم باشه در بین خواستگارها نبود. بعضی از خواستگارام از نظر مالی هم شرایط خوبی داشتند اما این پدراشون بودند که شرایط مالی خوبی داشتند نه خودشون.خودشون چیزی از خودشون نداشتند و انگار وابسته به کیف پدر و مادرشون بودند.
با گذشت زمان، بسیاری از امور زندگی انسانها دستخوش تغییر شده است. الگوهای ارتباطی انسانها و همچنین الگوی تشکیل خانواده بهعنوان اصلیترین رکن جامعه نیز از این تغییر بینصیب نماندهاند. اظهار نظر جوانان در خصوص ازدواج نشان میدهد معیارهای جوانان برای ازدواج تغییر کرده و شرایط اجتماعی و اقتصادی تأثیر بالایی در بیرغبتی جوانان به موضوع ازدواج دارد. در چنین شرایطی به نظر میرسد با فرهنگسازی و همچنین ساماندهی و بهبود وضعیت اجتماعی و اقتصادی میتوان شرایطی را برای جوانان مهیا کرد تا تمایل آنها برای ازدواج و تشکیل خانواده افزایش یابد.»