بیتا دیگر دکتر نمی‌شود کتاب‌هایش را سیل برد

5cc163ac8f9fb_2019-04-25_12-07
کاری جز گریه از دستش برنمی‌آمد. گوشه حیاط گلی خانه‌شان نشسته بود و زار می‌زد.دیگر نمی‌تواند درس بخواند. تمام آرزوهایش را بربادرفته می‌بیند. بیتای ١٩ساله داشت برای کنکور آماده می‌شد.

 چند روزی می‌شود که کارش فقط گریه شده؛ اشک می‌ریزد، آن‌هم فقط برای کتاب‌هایش؛ تمام زندگیشان را از دست داده‌اند، اما کتاب‌هایش از تمام زندگی برایش مهمتر بود. کتاب‌هایی که قرار بود بخواند تا پزشک شود. اما آب کتاب‌ها را با خود برد. زحمت چندین ساله‌اش در گل‌ولای دفن شد و حالا حتی یک صفحه هم برای خواندن ندارد.

 تمام کتاب‌هایش را در سیلاب از دست داد. کتاب‌هایی که پدرش با پول یارانه آنها را خریده بود. بیتا و خانواده‌اش حالا نه‌تنها سرگردان شده‌اند، بلکه سیل هیچ چیز برایشان نگذاشته به جز آلبوم عکس‌های خانوادگی‌شان؛ عکس‌هایی که از لای گل و آب بیرون کشیده‌اند و مقابل آفتاب پهن کرده‌اند تا خشک شود.

خانه‌شان یک خانه حیاط‌دار کوچک و نقلی است. حدودا ٦٠متر بنا دارد. خانه‌ای که سیل هیچ چیز از آن سالم نگذاشته و همه چیز در گل‌ولای دفن شده است. تنها یک تنگ‌ماهی شب عید و عکس‌های خانوادگی‌شان است که سالم مانده. مادر خانواده به همراه خواهر و همسر و اهالی روستا گل‌ولای داخل خانه‌شان را تقریبا خالی کرده‌اند، اما هیچ چیزی از وسایل‌ها سالم نمانده؛ آب تمام زندگی‌شان را با خود برده است. گوشه حیاط دخترجوان درحال گریه‌کردن است. مادرش می‌گوید چندین روز است که وضعیتش همین شده؛ فقط گریه می‌کند. به خاطر کتاب‌ها و درسی که می‌خواست بخواند اما دیگر نمی‌تواند بخواند. مادر بیتا درحالی ‌که خودش هم اشک می‌ریزد، می‌گوید: «دخترم می‌خواست کنکور بدهد. خیلی دوست دارد تا دکترا ادامه تحصیل بدهد. آرزویش این بود که پزشک بشود. شب و روز درس می‌خواند.

در مدرسه هم شاگرد اول بود و درس‌هایش همیشه خوب بود. تمام هدفش درس و کتاب بود، اما سیل تمام کتاب‌هایش را با خود برد. کتاب‌هایی که با سختی آنها را تهیه کرده بود. علاوه بر کتاب‌های دخترم تمام زندگی‌مان را هم سیل با خود برده است. آن روز ما در خانه نبودیم. وقتی برگشتیم، هیچی نبود. فقط گل بود و گل؛ سرتاسر خانه را پوشانده بود. خانه ما چون نزدیک رودخانه است، حجم زیادی از آب درونش آمده بود و زندگی‌مان نابود شد. پسر بزرگم داشت ازدواج می‌کرد. تمام جهیزیه زندگی‌اش در خانه من بود. سیل آنها را هم نابود کرد. شوهر من یک کارگر ساختمانی است و درآمد زیادی ندارد. خودم هم که کمرم مشکل دارد و باید پلاتین بگذارم اما پول نداریم. با اینهمه بدبختی سیل هم بیشتر نابودمان کرد و دیگر نمی‌دانیم باید چطور زندگی کنیم. دختر و دو پسرم مرتب گریه می‌کنند. وقتی اشک‌های آنها را می‌بینم دلم ضعف می‌رود، اما کاری نمی‌توانم برایشان انجام دهم. دخترم همیشه سرش به کتاب و درس بود. درس برایش از همه چیز بیشتر اهمیت داشت و حالا سیل همه چیز او را با خود برده؛ الان چند روز است که فقط گریه می‌کند و اشک می‌ریزد. با هیچ‌کس حرف نمی‌زند. می‌رود پشت خانه می‌نشیند و گریه می‌کند. این شده زندگی ما از ایام نوروز تا الان یک آب خوش از گلویمان پایین نرفته است. در این سیلاب فقط عکس‌های خانوادگی‌مان کمی سالم مانده. آنها را بالای کمد بلندی گذاشته بودم که حالا فقط خیس شده است. آنها را با سختی از میان وسایل بیرون آوردم و جلوی آفتاب پهن کرده‌ام که خشک شوند. تنگ‌ماهی شب عیدمان را هم که با روبان تزیین کرده بودم، سالم مانده؛ از تمام زندگی فقط همین‌ها برایم مانده است.»

بیتا می‌گوید: «کتاب‌های کنکورم خیلی گرانقیمت بود. پول زیادی برای خریدنش نداشتیم. همیشه این کتاب‌ها را در تبلیغ‌های تلویزیون می‌دیدم و قدرت خریدش را نداشتم، اما چون درسم برایم اهمیت زیادی داشت، می‌خواستم بهترین کتاب‌ها را داشته باشم تا در کنکور با رتبه عالی قبول شوم. برای همین پدرم با پول یارانه برایم این کتاب‌ها را خرید. از وقتی این کتاب‌ها را خریدم، دیگر خیالم راحت شد و می‌دانستم می‌توانم قبول شوم، ولی سیل همه را غافلگیرکرد. همه چیز را با خود برد و من با این‌که تمام زندگی‌ام را از دست دادم، اما فقط غصه کتاب‌هایم را می‌خورم. می‌خواستم پزشک شوم، ولی این اتفاق مرا ناامید کرده؛ من دوماه دیگر امتحان دارم و حالا چطور باید درس بخوانم.»

برچسب ها:

اجتماعی