به گزارش مشرق، روی کیلومتر موتورش سربند یاحسین(ع) بسته است. چفیه ای دور گردنش انداخته و شلوار شش جیب پوشیده و طرز صحبت کردنش آدم را یاد بچه های جبهه میاندازد. اما نه جانباز دفاع مقدس است و نه سن وسالش به آن دوران میخورد. بلکه طلبه جوانی است که با نگرشی جهادی همراه تعدادی از جوانان محله هرندی گروه جهادی تشکیل داده و با آنها که طعم فقر را چشیدهاند به یاری نیازمندان میرود. آنها میخواهند با همت بسیجیشان آرامش را به این محله فقیر برگردانند.
بیشتر بخوانید:
فعالیتهای این گروه جهادی از رسیدگی به سالمندان و دادن غذا به نیازمندان و آبرومندان شروع میشود و تا تهیه جهیزیه و ساختوساز در اردوهای جهادی خوزستان پیش میرود. حجتالاسلام «مصطفی اینانلو» 30 ساله که آوازه فعالیتهای فرهنگیاش به گوش همه رسیده مربی جودو است و جدا از فعالیت مسجدی و جهادی، معارف اسلامی و مرام جوانمردی در صحنه ورزش را در ورزشگاه یاد میدهد.
نجات یک معتاد
همه «آقا مصطفی» صدایش میکنند. آنقدر خاکی و باصفاست که همیشه گروهی جوان با او اینطرف و آنطرف میروند و مدام سؤال پیچش میکنند. همه اینها را طی چند دقیقه که در ورزشگاه منتظرش هستیم از زبان شاگردانش متوجه می شویم. «مهدی نوروزی» یکی از شاگردانش با بیان اینکه آقا مصطفی برای همگی شان حکم برادر بزرگتر را دارد میگوید: «خیلی وقتها در کارهایش میمانیم. یکبار او را درحالی دیدم که پیکر بیجان یک معتاد را در آغوش گرفته بود و بهطرف درمانگاه میدوید. باورم نمیشد صحنهای که میبینم درست است. به داخل درمانگاه رفتم. پریشان روی صندلی نشسته بود و نگران حال آن معتاد بود که یکدفعه مرا دید و گفت: اینجا چهکار میکنی؟ خشکم زده بود. گفتم: دنبال شما آمدم. بدون مکثی نسخه دکتر و مقداری پول به من داد و گفت: برو از داروخانه جلوی درمانگاه این نسخه را بگیر. سریع رفتم و دارو را خریدم. وقتی آن معتاد به هوش آمد و متوجه شد یک روحانی جانش را نجات داده، تعجب کرده بود و اگر بگویم شاخ درآورده بود بیراه نگفتم. بعد با آقا مصطفی دوست شد و برای مراحل ترک به کمپ رفت. چند وقت بعد همان معتاد را دیدم که همراه آقا مصطفی به باشگاه آمده است. اکنون آن مرد معتاد کنار خانوادهاش زندگی میکند و عامل همه اینها آقا مصطفی ماست.»
ما به شما مدیونیم
صحبتهای شاگردان درباره آقا مصطفی گرم شده است که او از در باشگاه وارد میشود. ولی هیچکدام از شاگردانش متوجه ورودش نمیشوند. بدون اینکه چیزی بگوید لباسهایش را میپوشد و دست به کمر پشت آنها میایستد و با لحنی آهسته و مهربان میگوید: «پس اینطوریهاست. از این چیزها قرارمان نبود.» همه شاگردان درحالیکه از ورود ناگهانی آقا مصطفی شوکه شدهاند بهطرفش برمیگردند. چند دقیقه سکوت در ورزشگاه حکمفرما میشود. یکی از شاگردان روبه آقا مصطفی میکند و میگوید: «اگر زحمات شما برای ما نبود معلوم نبود آخر و عاقبتمان چه میشد. تکتک ما به شما مدیون هستیم.» از چهره حاجآقا میشود حدس زد که انتظار چنین حرف هایی را ندارد. چند لحظه سکوت میکند و بعد از اینکه نگاهی به شاگردانش میاندازد از ارشد باشگاه میخواهد تمرین را شروع کند. ورزشکاران که مشغول گرم کردن میشوند آقا مصطفی روبه ما میکند و در حالی که دستهایش را به کمربندش قلاب کرده با بیان اینکه روحانی باید مردمی باشد و اگر اینگونه نباشد نمیتواند با مردم ارتباط بگیرد و مسائلشان را حل کند می گوید: «درباره محله های فقیرنشینی مثل هرندی چیزهایی شنیده بودم تا اینکه یکی از دوستان طلبهام درباره شرایط زندگی شان و آسیبهایی که اینجا وجود دارد برایم صحبت کرد و با هم قرار گذاشتیم یک روز اینجا بیاییم. نیمههای شب یک زمستان بسیار سرد بود. به من گفت: «اگر میخواهی هرندی برویم الان وقتش است.» خیلی تعجب کردم و با چند نفر دیگر از طلبهها بهطرف محله حرکت کردیم. وقتی آنهمه کارتنخواب را دیدم درجا خشکم زده بود. برای تکه نانی التماس میکردند. آن شب بیاختیار گریه میکردم و با خودم میگفتم: اینگونه به پدرت قول دادی سرباز امام زمان (عج) شوی؟ از آن روز به بعد با خودم عهد بستم در این محله خدمت کنم و همراه دوستان طلبهام تا برطرف شدن تمام مشکلات در هرندی بمانیم.»
وقتی تهدید به مرگ شدم
این طلبه جوان تربیت شده خانواده ای مذهبی است. پدرش از آدمهای بامرام روزگار است؛ از آن تیپ آدمهایی که دست گرفتار را میگیرد و تا او را به سرمنزل نرساند بیخیال نمیشود. مادرش کسی است که لباس نوکری اهل بیت(ع) را بر تنش کرده است. او میگوید: «وقتی پدرم متوجه شد در چنین جایی کار میکنم و هدفم چیست گفت: دعا میکنم زیر سایه صاحبالزمان (عج) دست به هر چیزی بزنی برایت طلا شود.»
اینانلو همراه همسرش در محله هرندی زندگی می کند و برایمان از روزهای نخست و دردسرهایی که کشیده است می گوید: «روزهای اول، ارتباط گرفتن با جوانان خیلی سخت بود. به هرحال من برایشان غریبه بودم. وقتی می خواستم درباره رفتارهای ناشایست به آنها تذکر دهم مرا دست می انداختند. حتی چند بار مرا تهدید به مرگ و دردسرهایی برایم ایجاد کردند. اما همیشه راهی برای دوستی وجود دارد و البته ورزش جودو هم خیلی به کار آمد. اکنون بعد از چند سال وضع عوض شده و به جایی رسیدیم که آنها دوست دارند طلبه شوند. من هم موافق هستم ولی نیاز به زمینهسازی هست. بعضی بچهها در این مناطق به دلیل نداشتن پدر و مادر حتی احکام ابتدایی را نمیدانند.»
اخراجی ها گروه جهادی را تشکیل دادند
تمام افرادی که در گروه جهادی شهید هرندی فعالیت میکنند استعدادهای درخشانی در زمینههای ورزش و علم دارند و همه آنها رتبههای قابل توجهی آوردهاند. نکتهای که درباره این گروه جهادی باید به صراحت بیان کنیم معرفتی بودنش است. یعنی اینکه بچهها با اینکه خودشان نیاز دارند و دردکشیده هستند برای پیشرفت دیگران تلاش میکنند. آقامصطفی می گوید: «اکثراً کسانی به این گروه آمدهاند که از نظر درسی در مرز اخراج از مدرسه بودند. خودشان به همدیگر کمک کردند و اکنون همه آنها از رتبه اول تا سوم مدرسه هستند. آنها حالا در مدرسه برای همکلاسی هایشان تقویتی میگذارند تا مشکل درسی نداشته باشند. عهدی که اعضای این گروه جهادی با هم بسته اند ابتدا حفظ جایگاه خودشان در تمام عرصههاست.»
اما فقر هر روز اتفاقاتی را رقم می زند که حال حاج آقا را دگرگون می کند. می گوید: «وقتی شکستم که متوجه شدم پسربچه 10 سالهای در این محله زندگی میکند که هیچکس را ندارد. صبح تا شبکار میکند تا زنده بماند. بعد از شنیدن این خبر بلافاصله به خانهشان رفتم. وقتی به او رسیدم دیدم بیحال روی زمین افتاده است. با دیدن وضع زندگیاش زانوهایم شل شد و بیاختیار روی زمین نشستم.»
آینده انقلاب این جوانان هستند
آقا مصطفی به بچهها اشاره میکند و دلیل اصلی انجام فعالیتهایش را توضیح میدهد: «آینده انقلاب اسلامی را همین بچه ها میسازند. امام خمینی (ره) میفرمایند که انقلاب اسلامی ما را افرادی از جنوب شهر به سرمنزل رساندند. به همین دلیل من در اینجا فعالیتهای فرهنگی انجام میدهم و فکر میکنم در اینجا تأثیرگذارتر هستم. اکنون گروه جهادی بچههای هرندی در زمینههایی مختلف فعالیت می کند. مثل بازسازی خانه، سر زدن به سالمندانی که کسی را ندارند و حتی تهیه جهیزیه.»
این گروه جهادی فعالیت منحصر به فردی در مبارزه با اعتیاد دارند که در این رابطه سبک متفاوتی را ارائه می دهند که حاج مصطفی درباره اش توضیح میدهد: «بچهها دوستانشان را که دچار اعتیاد شدهاند، شناسایی و در هر نقطهای از شهر باشند پیدایشان میکنند و آنها را به کمپی می سپارند که در آن روضه اهلبیت (ع) خوانده می شود و بنده سخنرانش هستم. در این حین دوستان آن فرد بیکار نمینشینند و برای آن کسی که ترک کرده است و چند نفر از دوستانش برای اینکه همراهی اش کنند مخارج سفر کربلا را تهیه میکنند. جالبتر این است که همین بچهها برای دوستشان مراسم استقبال میگیرند و همه اهالی بازگشتش از کربلا را تبریک میگویند. اینگونه آن فرد به زندگی برمیگردد. تا با حال افراد زیادی را اینگونه ترک داده و موفق هم بوده ایم.» صحبتهای آقا مصطفی به اینجا که میرسد صدای اذان فضای ورزشگاه را پر میکند. همه شاگردان بهطرف وضوخانه میروند تا روی تشک نماز را به جماعت برگزار کنند؛ آقا مصطفی هم به آنها میپیوندد تا بعد از نماز، تمرین را شروع کنند.